1- وقتی آموزه های دینی، ما را متوجه این امر می کند که مشیتی بر انسان ها و تاریخِ آن ها حاکم است که از چشم عمومِ پوشیده است ولی انبیاء و اولیاء متذکر آن هستند، ما بر آن می شویم که بدانیم در هر صورت در زیر سایه ی اولیاء الهی، آن مشیت و سرنوشت باید از طریق ما ظاهر شود و تحقق یابد وگرنه جهت شکوفایی خود، مطابق اراده ی الهی عمل نکرده ایم، همان طور که وقتی حضرت سید الشهداu در رؤیایی که رسول خداf را در آن دیدند از حضرت شنیدند که فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلًا ….. إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»(ترجمه لهوف، ص 65) خداوند می خواهد تو را در این مسیر کشته شده و خانواده ی تو را اسیر ببیند. حضرت امام حسینu همه ی اختیار خود را در مسیر اراده ی الهی که از طرف جدّشان از آن آگاه شدند، به کار بردند و به عالی ترین شکوفایی ممکن رسیدند.
انبیاء و اولیاء امکانات و خصوصیات تاریخی را که ما در آن به سر می بریم به ما متذکر می شوند تا ما در بستر تاریخ خود به شکوفایی لازم دست یابیم.
یک ملت تنها پس از قرارگرفتن در شرایط تحققِ مشیت الهی در زندگی شان به خودآگاهی و تفکّر تاریخی لازم می رسند و عملاً اراده ی خداوند را به ظهور می رسانند. در این صورت این ملت در مقابل همه ی موانعی که اراده های شیطانیِ دوران ایجاد می کنند می ایستند و پیروز خواهند شد و آینده را از آنِ خود خواهند کرد.
2- کافی است به جای آن که گمان کنیم آن چه در تاریخ ما می گذرد اتفاقی است، متوجه شویم همه چیز حکیمانه مدیریت می شود و این اصلی است که نمی توان آن را انکار کرد. اگر تاریخ با نظر به مشیت الهی به اندیشه درآمد درخواهیم یافت که بشر نیز در جریان تحقق اراده ی الهی نقش دارد.
3- اگر متوجه غلبه ی مشیت الهی بر همه ی قلمرو های حیات انسان ها در طول تاریخ باشیم، در آن صورت مطالعه ی تاریخ، مطالعه ی نحوه ی ظهور متفاوت مشیت خداوند در عالم است و راهی است برای خداشناسیِ غیر انتزاعی. به شرطی که تنها به شناخت جزئیات محدود نشویم و از شناخت امرِ والا یعنی سنت های جاری در عالم، چشم پوشی نکنیم.
اگر انسان در مرتبه ی احساس بماند به هیچ ادراک کلّی نمی رسد تا وارد عالم تفکر شود. آن چه اهمیت دارد تشخیص مصلحت های بزرگ در هر تاریخی و نسبت آن ها با اراده ی الهی است و اعمال انسان های بزرگ مثل حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» بر همین اساس مورد توجه قرار می گیرد. این انسان ها از پندارهای معمولی فراتر رفته اند که می توانند مصلحت های بزرگ زمانه ی خود را تشخیص دهند.
4- روح هر ملتی در هر زمانی با اراده ی الهی در آن زمان پیوند دارد و اگر آن ملّت آمادگی لازم را از خود نشان دهند هر کاری که از آن ها سر می زند با اراده ی حضرت رب العالمین هماهنگ خواهد بود و آن ملت نمودی از اراده ی الهی هستند. ملت ها به میزانی که متوجه این امر باشند، نقش آفرین خواهند بود و موفق به ساخت جهانی معنوی و دینی خواهند شد که آینده ی تاریخ از آن تغذیه می کند و آن ها بر آینده ی تاریخ فرمانروایی خواهند کرد.
5- یکی از علائم انحطاط یک ملت ترجیح خواست فردی افراد بر مشیت و اراده ی کلّی حضرت حق است – اراده ای که همه باید در ذیل آن قرار گیرند- و مهم ترین کار متفکران جامعه توجه به حضور مشیت الهی و نظر به غایتی است که خداوند برای یک ملت اراده کرده است.
در افراد مختلف کوشش های بسیاری وجود دارد ولی آن کوشش ها وقتی اهمیت دارند که در جهت غایت نهایی یعنی ظهور مهدیg باشند و از این جهت در این عصر و این زمانه هر حرکتی که در مسیر به نتیجه رساندن انقلاب اسلامی باشد حرکتی معنی دار خواهد بود و انسان را از نیست انگاری زمانه رهایی می بخشد و او را از نظر به منافع فردی، به مقاصد بالاتری می برد.
6- هرکس در ذیل تاریخی که اراده ی الهی برای او رقم زده است می تواند آن چه را در درون دارد به ظهور رساند و در این رابطه عناصر تشکیل دهنده ی یک ملت، دارای سازگاری کاملی خواهند بود و نمی توان عناصر تشکیل دهنده ی یک قوم را با عناصر تشکیل دهنده ی قوم دیگر جابجا کرد و گمان کنیم می شود انقلاب اسلامی راه های برآوردن اهداف خود را در غرب جستجو کند.
7- رهبران واقعی ملت ها اصول کلی تاریخ خود را در درون خویش به الهام دریافته اند و در صدد تحقق بخشیدن به آن اصول کلّی بر می آیند. قدرت رهبرانِ تاریخی ملّت ها نتیجه ی پیوند آن ها با مشیت الهی است که به آنان الهام و اشراق شده است و لذا راهی که چنین رهبرانی در تاریخ می گشایند مسیر سایر انسان های آن دوران خواهد بود و آن الهام و اشراق، منشأ تحولات بزرگ خواهد شد، هر چند با رنج های بزرگ همراه باشد ولی آن رهبران بزرگ برای پیوند خود با مشیت الهی به رنج ها و سختی ها اهمیت نمی دهند و خواهند گفت: «خمینى را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد….».
8- سیاست در هرحال، مبنا و اساس حقیقی می طلبد، اگر سیاست از دیانت و مشیت الهی که در درون ملت جریان دارد، فاصله بگیرد به امری انتزاعی و غیر واقعی تبدیل می شود و دیگر خواست کلی زمانه و خواست افراد نیست تا هرکس آزادی خود را در همراهی با خواست جمعی که در نظام اسلامی تحقق یافته بنگرد اما با انقلاب اسلامی است که می توان به سیاستی دست یافت که ریشه در حقیقت داشته باشد، چیزی که در شخصیت حضرت امام خمینی«رضوان اللّه تعالی علیه» ملاحظه کردید و در اعلام مهدورالدّم بودنِ سلمان رشدی ظهور کرد.
9- وظیفه ی اهل تفکر آن است که در تاریخِ خود نقش آفرینی کنند و آن چه را که منسوخ است و دورانش به پایان رسیده نشان دهند تا جامعه گرفتار بی فکری و کودنی فرهنگی نشود. کودنی فرهنگی چیزی نیست جز مشغول شدن بر اموری که مربوط به تاریخ گذشته است. وقتی تاریخ جدیدی در حال وقوع است آن کس که هنوز در گذشته زندگی می کند و در نتیجه منزوی می شود، باید خود را در انزوای خود مقصر بداند زیرا نگاه نکرد که اراده ی الهی در این دوران به چه چیز اشاره دارد تا امروز نیز وارد ساحت آگاهی گردد.
10- از آن جایی که هر زمانه ای مسائل خاص خود را دارد، متفکران بزرگ با توجه به آن مسائل متوجه مشیت الهی در آن زمانه می شوند و راه حلی ارائه می کنند که جوابگویی به همه ی مسائل آن زمانه در آن راه حل می گنجند؛ از این لحاظ می گوییم هر زمانی، متفکر و فکر زمانه ی خود را می طلبد بدون آن که از افقی که متفکران گذشته گشوده اند روی برگرداند.












