مجلس چهارم: نقش معاویه بن ابیسفیان در شهادت امام حسین
آیتالله سیدعلی حسینی میلانی
مقدمه
حادثه کربلا و شهادت حضرت سیدالشهدا از مهمترین قضایای تاریخی است که در عقاید مسلمانان نقش بسزایی داشته و گستردگی ابعاد آن همواره برای دانشمندان و اندیشمندان شگرف بوده است. بهطور کلی میتوان این حادثه را از سه جهت بررسی کرد:
- ریشهها و علتهای رخداد این حادثه؛
- وقایع پدیدآمده در حادثه کربلا؛
- آثار و پیامدهای این حادثه در تاریخ اسلام و جوامع بشری.
هر کدام از این جهات، ابعاد و زوایای مختلفی دارد که این نوشتار، تنها به نقش پنهانی معاویه در قتل امام حسین میپردازد. در این مقاله از تحقیقات انجامشده نتایجی گرفته خواهد شد که میتوان گفت تا به حال به آن پرداخته نشده است. این پژوهش از مهمترین و قدیمیترین مدارک و منابع دستاول تاریخی، حدیثی و تفسیری اهل سنت بهره گرفته و در موارد اندکی از بعضی کتابهای مهم شیعه استفاده شده است.
طرح دیدگاه: نقش معاویه در شهادت سیدالشهدا
از دو جنبه قابل بررسی است:
الف) اثبات ولایت یزید و جانشینی او برای معاویه
بدون شک، جانشینی یزید از سوی خود معاویه صورت گرفته است و بنابراین، از نظر شرعی، عرفی و قانونی همه کردارها و اعمال یزید را بهراحتی میتوان به معاویه نسبت داد.
ب) طراحی نقشه قتل و شهادت امام حسین توسط معاویه
با استنباط از مسائل تاریخی و تحقیقی دقیق، روشن خواهد شد که نقشه قتل و شهادت امام حسین در عراق از سوی خود معاویه طراحی شده است. او مقدمات این جنایت تاریخی را فراهم و برنامهریزی کرده و یزید آن را به اجرا گذاشته است. با تأمل و دقت در مطالبی که در پی میآید این حقیقت از حقایق ناگفته عاشورا روشن خواهد شد.
موانع جانشینی یزید
با توجه به این مقدمه باید گفت که مسئله جانشینی یزید و اثبات ولایتعهدی او از برنامههای بسیار مشکلی بوده که معاویه با زحمت و سیاست فراوانی موفق به انجام آن شده است؛ چرا که در مقابل این برنامه، موانعی وجود داشته که از جمله میتوان به این دو نمونه اشاره کرد:
مانع اول: بزرگانی از صحابه در آن زمان بودهاند که با وجود آنان، معاویه به خودش جرأت نمیداد این فکر را اظهار کند، چه رسد به اینکه آن را عملی سازد.
مانع دوم: در آن زمان افرادی خود را برای رسیدن به خلافت آماده کرده بودند و ادعای ریاست داشتند، بنابراین روشن است که آنان نیز با برنامه ولیعهدی یزید مخالفت میکردهاند.
معاویه برای رسیدن به هدف شوم خود و برداشتن این موانع از مقابل، چند راه را در پیش گرفت. او برخی را با مسمومکردن، بعضی را با تبعید و عدهای را با پرداخت پول و خریدن آنان (اطماع مالی) از مقابل خود کنار زد تا راه جانشینی فرزندش هموار شود. برای نمونه مواردی را بررسی میکنیم:
1. امام حسن مجتبی
حضرت مجتبی مانعی بزرگ بر سر راه جانشینی یزید بودند. علمای اهل سنت معتقدند: معاویه در همان زمان حیات امام حسن مجتبی به فکر جانشینی یزید افتاد[^1]. وجود امام مجتبی از دو جهت مانع بزرگی بر سر راه این تصمیم بود:
یکم: شخصیت و موقعیت اجتماعی ویژه آن حضرت و برادرشان اباعبدالله الحسین در مدینه.
دوم: قرارداد میان امام مجتبی و معاویه که با وجود به بندهایی آن، معاویه نباید پس از خود، کسی را به جانشینی بگمارد و بعد از او حکومت به امام مجتبی و اگر آن حضرت در دنیا نبودند، به امام حسین برسد و معاویه آن را پذیرفته بود.
این قرارداد، حقیقتی است که عالمان بزرگ اهل سنت در کتابهای خود نوشتهاند[^2] و اندیشمندان ما نیز بر آن تأکید کردهاند.
احنف بن قیس، از برجستهترین شخصیتهای زمان معاویه است. وی در چنین وضعیتی به معاویه میگوید: «تا زمانی که حسن بن علی زنده است، مردم حجاز و عراق به جانشینی یزید رضایت نخواهند داد و به او بیعت نمیدهند»[^3].
معاویه با وجود امام مجتبی نه فقط اهل عراق را، بلکه حتی اهل شام را نیز نمیتوانست به بیعت با یزید راضی کند؛ چرا که آنان یزید را میشناختند و معاویه هیچ راهی در مقابل خود نمیدید، مگر اینکه آن حضرت را با زهر مسموم کند.
قضیه شهادت امام مجتبی از سوی سمی که معاویه آماده کرده بود از قضایایی است که علمای اهل سنت نیز بهصورت متواتر نقل کردهاند و به آن اذعان دارند.
2. سعد بن ابیوقاص
سعد بن ابیوقاص یکی دیگر از موانع این راه بود. اهل سنت، سعد بن ابیوقاص را از «عشره مبشره» میدانند[^4]. همچنین او در زمره شش نفری است که عمر بن خطاب بعد از خود برای شورای تعیینکننده خلیفه معرفی کرده بود. او اگرچه با امیرمؤمنان علی رابطه خوبی نداشت، ولی با این حال برای شخص معاویه نیز احترامی قائل نبود، چه رسد به یزید. معاویه نیز با وجود چندین شخصیت نمیتوانست بهآسانی برنامه خود را عملی کند. پس بهناچار سعد بن ابیوقاص را نیز بهوسیله سم، به قتل رسانید[^5].
3. عبدالرحمان بن ابیبکر
عبدالرحمان فرزند ابوبکر و برادر عایشه، از مخالفان ولایتعهدی یزید بود. معاویه در ابتدا پولی به مبلغ صدهزار درهم برای او فرستاد. عبدالرحمان در پاسخ به این عمل گفت: «من دینم را به دنیا نمیفروشم»[^6]. او نهتنها پول را قبول نکرد، بلکه به مخالفت علنی و اعتراض نیز پرداخت[^7].
نوشتهاند: بعد از فرستادن پول برای عبدالرحمان از سوی معاویه و قبول نکردن او چیزی نگذشت که عبدالرحمان مرد[^8]. با اندکی تحقیق، حقیقت بیشتری در خصوص چگونگی مرگ عبدالرحمان فاش میشود. تاریخنگاران اهل سنت مینویسند که معاویه به عبدالرحمان گفت: «به خدا قسم تصمیم گرفتهام او را به قتل برسانم»[^9]! و به این ترتیب معاویه بهصورت رسمی او را تهدید به قتل کرد و مدتی نگذشت که بدون هیچ مقدمهای جنازه عبدالرحمان بن ابیبکر پیدا شد.
4. عبدالرحمان بن خالد
عبدالرحمان فرزند خالد بن ولید[^10]، یکی دیگر از مخالفان برنامه جانشینی یزید بود. عبدالرحمان، در جنگ صفین در لشگر معاویه بود و نهفقط جزو لشگریان، بلکه پرچم اصلی لشگر بر دوش او قرار داشت و اهل شام علاقه خاصی به او داشتند.
حافظ ابنعبدالبر میگوید: هنگامی که معاویه میخواست برای یزید بیعت بگیرد، خطبهای برای مردم شام خواند و گفت: «ای مردم! من دیگر پیر شدهام و سن من بالا رفته است. به این فکر افتادم که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که بتواند وحدت شما را حفظ کرده و حکومت را اداره کند. من نیز فردی همچون شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.»
همه مردم بهاتفاق گفتند: «ما عبدالرحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب میکنیم.» رأی و نظر مردم برای معاویه بسیار سنگین و گران آمد. او ناراحتی خود را از این موضوع مخفی کرد اما اینکه عبدالرحمان بیمار شد و معاویه طبیبی یهودی برای معالجه او فرستاد. این طبیب یهودی نزد معاویه جایگاه خاصی داشت. معاویه به طبیب دستور داد که در داروی تجویزشده برای مداوای عبدالرحمان سمی کشنده قرار دهد تا او بمیرد؛ اما در میان مردم گفته شد که عبدالرحمان در اثر بیماری درگذشته است. طبیب یهودی نیز چنین کرد و در اثر این دارو، در معده و رودههای عبدالرحمان مشکلی به وجود آمد که به مرگ او انجامید.
ابنعبدالبر در ادامه نقل داستان میافزاید: در پی این رخداد مرموزانه، مهاجر بن خالد (برادر عبدالرحمان)، همراه غلامی بهصورت مخفیانه وارد دمشق شد و انتقام عبدالرحمان را از آن طبیب یهودی گرفت و او را به قتل رساند. سپس مینویسد: این جریان نزد تاریخنگاران و رجالشناسان معروف است[^11].
چرا عبدالرحمان که از یاران و بزرگان لشگر معاویه بوده، اینگونه دچار رخداد میشود؟ زیرا با وجود او، برنامه جانشینی یزید محقق نمیشد. پس باید او را از سر راه برمیداشت تا در آینده یزید بهراحتی خلافت و سلطنت پدرش را ادامه دهد و جای او را بگیرد!
5. زیاد بن ابیه
زیاد بن ابیه، از مخالفان برنامه جانشینی یزید بود که شهرت حال او برای همگان آشکار و معروف است. او کسی است که پدرش مشخص نیست (زنازاده است). معاویه، زیاد را به پدرش ابوسفیان منسوب کرد و او را بهعنوان برادر خود به جامعه آن روز معرفی کرد!
حال چه شد و چرا معاویه او را از میان برداشت؟ آری، زیاد از کسانی است که با ولیعهدی یزید رسماً مخالفت میکرده و حتی در سر فکر ریاست و گرفتن حکومت بعد از معاویه را میپرورانده است. در تاریخ آمده، معاویه در نامهای به زیاد از او خواست که مردم را به ولایتعهدی یزید فراخواند. وی در جواب، اینگونه نوشت: «ای معاویه، همانا نامه تو و درخواستت به دستم رسید. بهراستی هنگامی که مردم را به بیعت با یزید دعوت کنیم چه خواهند گفت، در حالی که یزید، سگباز و میمونباز است و کردارش شرابخواری و نوازندگی است؟ ای معاویه! برای معرفی یزید به جانشینی بعد از خود، شتاب مکن.»
وقتی این نامه به دست معاویه رسید، گفت: «وای بر فرزند عبید[^12]! به من خبر رسیده که این شخص انگیزه ریاست دارد و خیال کرده که میتواند جانشین من باشد. به خدا سوگند انتساب او را به پدرم ابوسفیان نفی میکنم و در جامعه آبرویش را میریزم»[^13]!
سرانجام بعد از رد و بدل شدن این حرفها درباره جانشینی یزید، هفتهای نگذشت که زخمی در دست زیاد بن ابیه به وجود آمد که به مرگ او انجامید. عدهای از مردم گفتند که او به طاعون مبتلا شده است. و بسیاری از مردم نیز احتمال قوی دادند که زیاد از جمله مسمومشدگان از سوی معاویه بوده باشد[^14].
آنچه بیان شد، نمونهای از فرجام مخالفان و مزاحمان ولایتعهدی یزید در حجاز و شام بود که به شیوههای گوناگون به قتل رسیدند.
روشهای مبارزه با مخالفان یزید
1. تبعید
یکی دیگر از روشها برای مبارزه با مخالفان برنامه ولایتعهدی یزید، تبعید بود. معاویه بزرگانی از اهل آن زمان را که با برنامه یادشده مخالف بودند، به نقاط دور تبعید کرد تا نتوانند مانع اجرای برنامه او شوند.
از جمله آن شخصیتها، سعید بن عثمان بن عفان بود. ابنعساکر در این زمینه مینویسد: مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان خلیفه است. او نزد قوم خود، بنیامیه و پیروانش چنین موقعیتی داشت و با این اعتقاد مردم، هرگز نوبت به حکومت یزید نمیرسید؛ تا جایی که این اعتقاد را در قالب شعر درآوردند که در بین عموم مردم مشهور شده بود[^15].
در تاریخ آمده است: روزی سعید بن عثمان بر معاویه وارد شد و در گفتوگوی خود با معاویه بر سر ولایتعهدی یزید به نزاع و مجادله برخاست و خود را برای خلافت برتر از یزید خواند[^16].
سرانجام معاویه، سعید بن عثمان را بهعنوان والی به خراسان فرستاد تا از مرکز حکومت دور باشد[^17] و آنگاه که سعید به خراسان رفت، غلامان و اشرافیان او را تحریک کردند تا سعید را به قتل برسانند و چنین شد[^18].
2. پرداخت حقالسکوت به بزرگان
معاویه با این روش، عدهای از بزرگان مخالف را با پرداخت پول یا حقالسکوت خرید. پیشتر، داستان فرستادن پول برای عبدالرحمان بن ابیبکر در روایت شد. در اجرای این برنامه، معاویه به والی کوفه، مغیره بن شعبه دستور داد عدهای از اهل کوفه را به شام بفرستد که از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند تا به اعتقادری (به شکلی نمایشی) بگویند که مردم ولایتعهدی یزید را خواستارند. مغیره چهار نفر را برگزید و به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و سپس از او خواستند که یزید را به جانشینی خود معرفی کند. آنها گفتند: «ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمیدانیم چه خواهد شد؟ چرا معطل میکنی؟ و برای چه مردم را در انتظار میگذاری؟ مصلحت آن است که یزید را به جانشینی خود معرفی کنی.»
سرکرده این گروه عروه پسر مغیره بن شعبه بود. فردی به او گفت: «پدر او دین این گروه را به چه مبلغی خرید؟» عروه پاسخ داد: «سیهزار درهم.» گفت: «عجب! دین آنان خیلی ارزان بود»[^19]!
آنکس که همراهی او فواید فراوانی برای یزید و معاویه داشت و از سویی ضررهای بسیاری برای اسلام و جامعه مسلمانان به بار آورد، عبدالله بن عمر است. او نیز از مخالفان ولیعهدی یزید بود که با گرفتن پول ساکت کرد و ساکت او آثار فراوانی داشت؛ چرا که عبدالله بهظاهر مردی مقدس و برای جامعه آن روز و مردم آن دیار الگو و نمونه بود. افزون بر آن، به خاطر پدرش (عمر بن خطاب) نیز به او احترام میگذاشتند. او برای ساکت خود، صدهزار درهم گرفت و تا آخرین لحظه با سوگند، برنامه و برنامه معاویه را تأیید کرد[^20].
3. ترور مخالفان
از جمله روشهای مبارزه معاویه با مخالفان کشتن شخصیتهای مخالف ولایتعهدی یزید بود که این روش در باره عبدالرحمان بن خالد و زیاد بن ابیه اجرا شد که مباحث آن در موانع جانشینی و ولایت یزید مطرح شد.
اهداف شوم معاویه در کوفه
والیان کوفه (از ابتدای ریاست معاویه تا هنگام مرگ او) سه نفر بودند. نکته جالب توجه این که این سه نفر، یا از بنیامیه بودند یا از نزدیکترین افراد معاویه و همه آنها به نوعی با اهل بیت دشمنی داشتند. معاویه با همدستی اینان از والیان خود در کوفه، به شناسایی و سرکوب مخالفان خود پرداخت و به هر کدام از والیان دستور داد که به نوعی شیعیان کوفه را سرکوب کنند. او این اعمال را به دو دلیل انجام داد: نخست کسانی که با ولایتعهدی یزید معارض و مخالف هستند، از بین بروند. دوم اینکه شیعیان کوفه که ممکن است در آینده در زمره کمککنندگان و یاران سیدالشهدا باشند، سرکوب شوند و کوفه از شخصیتهای بزرگ شیعی خالی شود.
عمده این سرکوبها نیز از سوی زیاد بن ابیه صورت گرفت؛ چرا که او اکثریت شیعیان را میشناخت. از اینرو آنان را تحت تعقیب قرار میداد. برخی تاریخنگاران بهصراحت درباره عملکرد او با شیعیان مینویسند: «کانَ زیادٌ یتَتَبَّعُ شیعةَ عَلیّ؛ زیاد بن ابیه در پی شیعیان علی بود و آنان را تحت تعقیب قرار میداد»[^21].
حجر بن عدی[^22] و عمرو بن حمق[^23] از شخصیتهای بزرگ شیعیان در کوفه بودند که زیاد بن ابیه آنان را به همراه یارانشان دستگیر کرد.
رجالشناسان در شرح حال این دو نفر مینویسند: حجر بن عدی و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه رسول خدا بودند^24. روشن است که دستگیری چندین شخصیت مقدماتی لازم دارد؛ چرا که صحابه رسول خدا در اجتماع آن روز احترام ویژهای داشتند. آنان از حجر بن عدی خواستند که امیرمؤمنان علی را لعن کند و دشنام دهد، اما او حاضر نشد. واضح است که در آن عصر دشنام ندادن به امام علی جرم بزرگی محسوب میشد و اثبات آن به مدرک قوی نیاز داشت.
از اینرو آنان طوماری بر ضد حجر بن عدی تنظیم کردند که بزرگان و شخصیتهای کوفه آن را امضا نمودند و گفتند: حجر بن عدی به سبب ابرام کردن از علی، مستحق مرگ است!
در تاریخ، اسامی کسانی که طومار را امضا کردهاند، آمده است. با مطالعه اسامی امضاکنندگان طومار چند مطلب مشخص و برملا میشود:
الف) شهر کوفه در آن روزگار چه وضعیتی داشته است و اینکه عده فراوانی از بزرگان بانفوذ ساکن کوفه، دشمن اهل بیت بودهاند.
ب) برخی از همین افراد که در ماجرای حجر بن عدی اینگونه عمل کردند، در شهادت حضرت مسلم و سیدالشهدا نیز دست داشتند و در زمره لشگریان یزید بودند.
ج) بیشتر این افراد از بزرگان، رجال و راویان صحاح سته[^25] بودند، دانشمندان اهل سنت به این افراد اعتماد داشتند و آنان را به پرهیزگاری و تقدس میشناختند. این افراد در علم فقه و تفسیر بهعنوان راوی روایتی از آنان نقل میکنند.
از افرادی که آن طومار کذایی را امضا کردند، فرزندان طلحه و زبیر، ابوموسی اشعری و نیز شمر بن ذیالجوشن و عمر سعد هستند. با این اوصاف، بهخوبی آشکار میشود که چه کسانی در کوفه آن روزگار زندگی میکردند. بنابراین کسی نمیگوید که در آن عصر، مردم کوفه، شیعیان امیرالمؤمنین علی بودهاند یا غالباً با شیعیان بوده است. نه؛ چنین نیست.
همانگونه که گذشت، معاویه با شیوههای گوناگون شهرهای مدینه، حجاز، شام و کوفه را از وجود مخالفان خود پاکسازی کرد. با تحقیق و بررسیها در این باره، از شخصیتهای بزرگی که بهعنوان مخالف ولایتعهدی یزید مطرح بودند فقط دو نفر باقی ماندند: حضرت سیدالشهدا و عبدالله بن زبیر.
بنابراین معاویه درصدد زمینهسازی و آماده کردن مقدماتی برآمد تا جدایی که وصیتنامهای نوشت و آن را نزد غلام نصرانی خود به نام سرجون مخفی کرد تا در وقت مناسب آن وصیتنامه را به یزید بدهد.
با ادامه پژوهش و بررسیها ثابت خواهد شد که اصل برنامه و نقشه شهادت امام حسین از سوی خود معاویه طراحی شده و این حقیقت با تحقیقاتی که انجام شده است، آشکار خواهد شد.
همانگونه که در تاریخ آمده است، درباره مسائل حکومتی میان امام حسین و معاویه، هم بهصورت حضوری و هم بهصورت مکاتبهای، مطالبی رد و بدل شده است؛ اما معاویه به سبب موقعیت ویژه آن حضرت نتوانست برای یزید، چه بهاجبار، چه با اختیار از سیدالشهدا بیعت بگیرد.
معاویه و عزل حاکم مدینه
معاویه پیش از مرگ، مروان را از حاکمیت بر مدینه عزل کرد و به جای او ولید بن عتبه را قرار داد[^26].
حال راز این جابهجایی سیاسی چیست؟ چرا مروان کنار گذاشته شد و به جای او ولید سر کار آمد؟
مروان با سیدالشهدا دشمنی داشت و معتقد بود که باید به هر شکل حسین بن علی را به قتل رساند؛ ولی دیدگاه ولید بن عتبه درباره سیدالشهدا اینگونه نبود و معاویه نمیخواست فردی همچون مروان در آن شرایط بر سر کار باشد.
ادعایی که در مقام اثبات آن هستیم، از همین جابهجایی سیاسی در مدینه آغاز میشود. همین اختلاف نظر میان مروان و ولید، موجب عزل و نصب آنان شده است. این جابهجایی از برنامههایی است که اگر اجرا نمیشد، نقشه شهادت سیدالشهدا به آن کیفیت پیش نمیآمد. پس برنامه و برنامهای از پیش تعیین شده بود که به اجرا درآمد. به عبارت دیگر، معاویه قصد نداشته است در مدینه با شدت با امام حسین برخورد کند. از اینرو نباید مروان حاکم شهر میبود.
سه نکته مهم
پیش از بررسی دقیق این مطلب، بیان سه نکته اهمیت دارد:
اول: نامههایی که مردم کوفه برای سیدالشهدا فرستادند و ایشان را به کوفه دعوت کردند، در زمان معاویه و پس از بیعت یزید نوشته شده است.
دوم: وصیت معاویه به یزید است. معاویه در پایان زندگی خود به یزید گفت: «فرزندم! من راه را برای تو هموار کردهام… مردان و شخصیتهای بزرگی را از بین بردهام، عزیزان و محترمان جامعه را برای تو ذلیل کردهام و گردنههای عرب را در مقابل تو به زیر خم کردهام تا زمینههای حاکمیت تو را فراهم کنم»[^27]! معاویه در خصوص امام حسین سفارشهای مهمی به یزید کرد و گفت: «مردم عراق حسین بن علی را دعوت میکنند تا همراه او قیام کنند… شک ندارم که او با تو بیعت نمیکند و همان کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را مجروح کردند (کنایه از اهل عراق است) برای از میان برداشتن او کافی هستند»[^28].
سوم: یزید در نخستین خطبهای که در شام خواند، خبر از جنگی داد که بهزودی با اهل عراق درمیگیرد و در این رویارویی به واسطه عبیدالله بن زیاد پیروزی به دست میآید[^29].
مرگ معاویه و نامه یزید به ولید، حاکم مدینه
مرگ معاویه فرا رسید و یزید بر تخت حکومت نشست. وی نخست در نامهای به ولید بن عتبه، والی مدینه اینگونه نوشت: «از عموم مردم و شخصیتها برای من بیعت بگیر؛ بهخصوص از عبدالله بن زبیر و حسین بن علی.» وی به پیوست این نامه، یادداشت بسیار کوچکی به ولید ارسال میکند. آن یادداشت کوچک چه بوده است؟ مضمون آن از گفتار و رفتار ولید بن عتبه معلوم میشود. ولید، امام حسین را میطلبد و برای یزید اقتضای بیعت میکند. حضرت نیز در پاسخ به او فرمودند: «مهلتی ده تا قدری فکر کنم.» ولید نیز به حضرت گفت: «برو در پناه خدا، برو به سلامت!»[^30] امام حسین نیز به سلامت از نزد ولید خارج شد. مروان بیآنکه جایگاه و سمتی رسمی داشته باشد، در آن جلسه حضور داشت. وی به ولید گفت: «من به او گفتم او را در همینجا بگیر! چرا انجام ندادی؟» ولید در پاسخ گفت: «إنَّ ذاکَ لَدَمٌ مَصُونٌ؛ این خونی است که دستور دارم از آن محافظت کنم»[^31]. نکته مهم در این نقل، نوع برخورد ولید است. با تأمل در رفتار ولید با امام حسین و از سویی، اندیشه درباره سخن مروان، روشن میشود که اگر مروان در آن زمان والی مدینه بود حضرت را به قتل میرساند و مشخص بود که در پی این اتفاق مشکلات فراوانی دامنگیر حکومت یزید میشد و از اینجاست که به راز عزل مروان پی میبریم.
علاوه بر این معلوم میشود که بین رفتار ولید بن عتبه و وصیت معاویه به یزید در رویارویی با امام حسین و ابنزبیر هماهنگی وجود داشته است. معاویه به یزید وصیت کرد: «هر جا عبدالله بن زبیر را پیدا کردی، او را به هر حال کن»[^32]. و هر جا به سیدالشهدا دست یافتی با او مدارا کن. از اینرو است که میبینیم، وقتی عبدالله بن زبیر شبانه و از بیراهه، مدینه را به سوی مکه ترک کرد، ولید بن عتبه لشگری برای دستگیری او فرستاد. در حالی که وقتی خبر حرکت امام حسین از مدینه به مکه را به او دادند، ولید درباره آن حضرت، چنین عملی انجام نداد، بلکه گفت: «الحمدلله»[^33]!
مهمترین و جالبترین نکتههایی که در برخورد ولید با امام حسین به چشم میخورد، آن است که وقتی ولید، امام حسین را احضار کرد و در پایان ملاقات به ایشان گفت: «برو به سلامت» به آن جناب رو کرد و گفت: «اگر بدانی که پس از این، از دیگران چه خواهی دید، به همین اندازه که اکنون از من بد میآید، مرا دوست خواهی داشت»[^34].
ورود امام حسین به مکه
امام حسین برخلاف ابنزبیر از راه معمول و مسیر اصلی راه مکه را در پیش گرفتند و در شب جمعه، سوم شعبان وارد شهر مکه شدند. والی این شهر، عمرو بن سعید بن عاص اشدق بود. تاریخنگاران درباره عمرو بن سعید نوشتهاند: او زورگویی از ستمپیشگان بنیامیه بوده است[^35]. از چنین فردی درباره سیدالشهدا فقط همین مطلب در منابع آمده که بعد از ورود امام به مکه، به خدمت سیدالشهدا رسید و پرسید: «آقا! شما برای چه به مکه آمدهاید؟» حضرت فرمودند: «آمدهام تا به خانه خدا پناهنده شوم»[^36]. بیش از این برخورد و گفتوگو، چیزی صورت نگرفته و اعراضی نشده است؛ اما ملاحظه کنید که همین شخص درباره ابنزبیر چگونه موضع میگیرد. او میگوید: «به خدا سوگند او را دستگیر میکنیم و اگر داخل کعبه شود، کعبه را بر سرش آوار میزنیم؛ هر کس میخواهد ناراحت شود!»[^37]
سرانجام امام حسین در روز هشتم ذیالحجه از مکه حرکت کردند و چون عمرو بن سعید خبردار شد، به درخواست بعضی از بنیهاشم (محمد بن حنفیه یا عبدالله بن جعفر) به واسطه برادر خود اماننامهای به حضرت رساند که در آن نوشته بود: «اگر شما در مکه بمانید، از طرف من آسیبی به شما نخواهد رسید و او نیز اهل شقاق و فتنهگری نباش»[^38]. عجیب آنکه، زمانی که امام حسین به نامه اعتنایی نکردند و به راه خود ادامه دادند، عمرو بن سعید با این دلسوزی ظاهری خود در نامهای به ابنزیاد نوشت: «حسین بن علی به کوفه میآید. بدان که اگر او را به قتل نرسانی، عاقبت خودت به خطر میافتد و آن را باید انجام دهی، انجام بده!» حال از این مطالب چه نتایجی میتوان گرفت؟
فرستادن حضرت مسلم به کوفه
نامههای زیادی از اهل کوفه به سوی امام حسین ارسال شد. حتی عدهای برای دعوت سیدالشهدا به مکه آمدند. امام حسین با دیدن این اوضاع، جناب مسلم را خواستند و به نمایندگی از خود به کوفه فرستادند و ایشان را به تقوای الهی و مخفیکردن قضیه، سفارش کردند[^39].
نقش نعمان، حاکم کوفه
نعمان بن بشیر که والی کوفه بود، بعد از اینکه مطلع شد مسلم وارد کوفه شده و در خانه مختار ثقفی اقامت کرده است، به منبر رفت و گفت: «از جدایی و دودستگی بپرهیزید؛ چرا که در فتنهها، بزرگمردان هلاک شده، خونشان ریخته میشود و اموال غصب میگردد…»
با دقت و اندیشه در این گفتهها، چندین نتیجه گرفته میشود که حرکت و رفتارهای والیان بر اساس نقشه قبلی بوده و از همینجا سرچشمه میگیرد.
نعمان در ادامه میافزاید: «کسانی که با من کاری نداشته باشند، من نیز با آنان کاری ندارم و آنانی که با من سر جنگ نداشته باشند، من نیز با آنان جنگ نمیکنم… من کسی را بیلیدا دستگیر نمیکنم. «وَلَ آخُذَ بِالقُرَف وَلَ الظَنَّةِ وَلَ التُهَمِ؛ من به گمانهای بیهوده و اتهامها قضاوت نمیکنم»».
این سخن نعمان است؛ اما چنانکه خواهد آمد، یزید در نامه به ابنزیاد دستور داده که حتی افراد را با حدس و گمان نیز دستگیر کند و به تأکید امر کرده است: «خُذ بِالتُهَمِ وَالظَنِّ؛ با اتهام و گمان، افراد را دستگیر کن».
نعمان در ادامه میگوید: «اگر شما در مقابل من ایستادگی کنید، بیعت بشکنید و قیام کنید، با شمشیرم چنان ضربهای به شما وارد میکنم… حتی اگر یاوری نداشته باشم»[^40].
اکنون در معانی این سخنان بیندیشید، معنای سخنان نعمان به تعبیر امروزی اعلام چراغ سبز است. با اندیشه در این مسائل برمیآید که واکنش نعمان سبب شد اصحاب و یاران حضرت مسلم احساس امنیت کنند و در نهایت، قضیه جناب مسلم و هدفی که ایشان برای آن فرستاده شده بود، آشکار شود.
پس از آشکار شدن قضیه حضرت مسلم، مزدوران حکومت در کوفه به یزید نامهای نوشتند که از جمله این افراد عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی است. وی که از وفاداران و سوگندخوردههای بنیامیه بود، به یزید نوشت: «أمّا بَعْدُ فَإنَّ مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ قَدْ قَدِمَ الْكُوفَةَ فَبَایَعَتْهُ الشِّیعَةُ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَإنْ یَكُنْ لَكَ فِی الْكُوفَةِ حَاجَةٌ فَابْعَثْ إِلَیْهَا رَجُلًا قَوِیًّا یَنْفَذُ أَمْرَكَ وَیَعْمَلُ مِثْلَ عَمَلِكَ فِی عَدُوِّكَ فَإنَّ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ رَجُلٌ ضَعِیفٌ أَوْ هُوَ یَتَضَعَّفُ؛ مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و پیروان حسین بن علی با او بیعت کردهاند. اگر کوفه را میخواهی، فردی را که لیاقت داشته باشد و بتواند فرمانهای تو را اجرا کند، به آنجا بفرست. همانا نعمان مردی ناتوان است یا خود را به ناتوانی میزند»[^41].
عماره بن عقبه و عمر بن سعد بن ابیوقاص نیز مانند همین نامه را برای یزید فرستادند.
یاران حضرت مسلم در چنین موقعیتی احساس امنیت کردند و به تعبیری، سادگی به خرج دادند و شروع به جمعآوری پول و اسلحه کردند. مسئول این کار نیز مسلم بن عوسجه بود. در این هنگام، مسئله حضرت مسلم و هدف از آمدنش به کوفه آشکار شد؛ البته خلاف دستوری که از امام حسین درباره حضرت مسلم بر پنهانکردن امر فرموده بود، اتفاق افتاد. ناگفته نماند که جناب مسلم خلاف دستور (العیاذ بالله) عمل نکرده است، بلکه دسیسههای دشمن و بعضی از اشتباهات پیروان و یاران حضرت مسلم، موجب آشکارشدن موضوع شد.
آیا سخنان و رفتارهای نعمان طبیعی بوده است؟ نعمان مأموریتی داشته که اینگونه رفتار کند و سخن بگوید؛ چرا که همین نعمان بعد از عزل از ولایت بر کوفه و نصب عبیدالله بن زیاد با کمال سلامت به شهر شام بازگشت.
جالب اینکه معاویه حکم ابنزیاد را برای سرپرستی شهر کوفه و بصره، با خط خود نوشته و آن را به سرجون (غلامش) سپرده بود که چند ماه بعد از مرگ معاویه آن نامه فاش شد. آری، معاویه با دست خود این حکم را نوشته بود.
نتیجه
با توجه به مطالبی که بیان شد، معاویه عامداً خلاف بیعت یزید بود و شهادت امام حسین به معاویه نیز منسوب است؛ زیرا معاویه، شخصاً برنامهای دقیق و سری برای شهادت امام حسین طراحی کرد و یزید آن را اجرا نمود[^42].
[^1]: ابن قتیبه الدینوری، الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۱۹۴-۱۹۱.
[^2]: ابن حجر عسقلانی، فتح الباری (شرح صحیح البخاری)، ج ۱۳، ص ۵۵؛ شمسالدین محمد ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۶۴؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۱۳، ص ۲۶۱.
[^3]: علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج ۱، ص ۷۱۳-۷۱۴.
[^4]: منظور از «عشره مبشره»، ده نفری هستند که اهل سنت از پیامبر روایتی را مبنی بر بهشتیبودن این افراد نقل میکنند؛ البته جعلی بودن این حدیث، در جای خود به اثبات رسیده است.
[^5]: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۸۰؛ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۱۶، ص ۴۹.
[^6]: ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج ۲، ص ۸۲۵-۸۲۶.
[^7]: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۵۰۶.
[^8]: ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج ۲، ص ۸۲۵-۸۲۶.
[^9]: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج ۴، ص ۲۲۶: «واللهِ! لقد هممت أنّ أقتلک».
[^10]: خالد بن ولید، یکی از دشمنان سرسخت اهل بیت بوده است.
[^11]: ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج ۲، ص ۸۲۹-۸۳۰.
[^12]: عبید، نام یکی از پدرانی است که زیاد را به او منسوب میکنند.
[^13]: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۰.
[^14]: همان، ص ۲۳۵؛ شمسالدین محمد ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۹۶؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۱۹، ص ۲۰۳.
[^15]: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۲۱، ص ۲۲۳.
[^16]: ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۸۷.
[^17]: ابن خلکان، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، ج ۵، ص ۳۸۹-۳۹۰.
[^18]: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۳۷.
[^19]: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۰، ص ۲۹۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۳۵۰.
[^20]: ابن حجر عسقلانی، فتح الباری (شرح صحیح البخاری)، ج ۱۳، ص ۶۰.
[^21]: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۱۹، ص ۲۰۲؛ شمسالدین محمد ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۹۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۴، ص ۳۱۶.
[^22]: ابن اثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۱، ص ۶۷۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج ۱، ص ۳۲۹.
[^23]: ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج ۳، ص ۱۷۴.
[^25]: مهمترین کتب حدیثی اهل سنت، شش کتاب است که به آنها «صحاح سته» میگویند.
[^26]: ابن قتیبه الدینوری، الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص ۱۹۸؛ اما بنا بر قول بعضی، مانند ابن اعثم، یزید در نخستین روزهای به قدرت رسیدن، مروان را عزل نمود و ولید بن عتبه را نصب کرد (ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۵، ص ۹).
[^27]: ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۴.
[^28]: ابن سعد، ترجمة الإمام الحسین من طبقات ابنسعد، ص ۵۵؛ یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال، ج ۶، ص ۴۱۴؛ شمسالدین محمد ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۹۵؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۱۴، ص ۲۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج ۴، ص ۲۳۹.
[^29]: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۵، ص ۶.
[^30]: ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۷.
[^31]: شمسالدین محمد ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۹۵.
[^32]: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج ۴، ص ۲۳۸.
[^33]: شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۳۴.
[^34]: احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۱۵۷.
[^35]: ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۳۴۲؛ احمد بن حنبل شیبانی، مسند احمد، ج ۲، ص ۵۲۲.
[^36]: سبط بن جوزی، عائباً بالله و بهبا البیع؛ تذکرة الخواص، ص ۲۳۷.
[^37]: شمسالدین محمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج ۴، ص ۱۷۰.
[^38]: ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ۱۴، ص ۲۰۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج ۴، ص ۲۹۲.
[^39]: شیخ مفید، الإرشاد، ج ۲، ص ۳۹.
[^40]: ابن قتیبه الدینوری، الأخبار الطوال، ص ۲۳۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۵، ص ۵۷؛ ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۵۲. متن خطبه نعمان بن بشیر چنین است: «فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَلا تَسَارِعُوا إِلَی الفِتْنَةِ وَالفُرْقَةِ فَإنَّ فِیهَا یُهْلَكُ الرِّجَالُ وَتُسْفَكُ الدِّمَاءُ وَتُغْصَبُ الأَمْوَالُ إِنِّی لَأُقَاتِلُ مَنْ لَمْ یُقَاتِلْنِی وَلَآتِی عَلَی مَنْ لَمْ یَأْتِ عَلَیَّ وَلَأَنْبَهَ نَائِمَكُمْ وَلَأَتَحَرَّشَ بِكُمْ وَلَآخُذَ بِالقُرَفِ وَلَالظَّنِّ وَلَالتُّهَمِ وَلَكِنَّكُمْ إِنْ أَبْدَیْتُمْ صَفْحَتَكُمْ لِی وَنَكَثْتُمْ بَیْعَتَكُمْ وَخَالَفْتُمْ إِمَامَكُمْ فَوَاللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ غَیْرُهُ لَأَضْرِبَنَّكُمْ بِسَیْفِی…».
[^42]: نوشتار حاضر، برگرفته از کتاب ناگفتههایی از حقایق عاشورا تألیف آیتالله سیدعلی حسینی میلانی میباشد.














