مجلس یازدهم
عاقبت بهخیری از نگاه آیات و روایات
حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر صمدی یزدی
مقدمه
یکی از مسائل مهمی که در آموزههای اسلامی بیان شده و ائمۀ معصوم برای آن رهنمودهای ارزشمندی ارائه کردهاند، عاقبت بهخیری است. هر انسان موحد و خداباوری باید برای پایان کار و عاقبت خود که به خیر یا به شر ختم میشود، دغدغه داشته باشد. بر این اساس، پرداختن به این امر اهمیت خاصی دارد که در چند محور زیر به آن میپردازیم:
اهمیت موضوع
الف) قرآن کریم
خداوند متعال مؤمنان را اینگونه توصیه میکند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[1]؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! چنانکه شایستۀ تقوا و پرهیزکاری است، تقوای الهی داشته باشید و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید.
قرآن کریم یکی از خواستههای راسخان در علم را اینگونه بیان میکند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»[2]؛ پروردگارا! دلهایمان را بعد از آنکه ما را هدایت کردی، از راه حق منحرف مگردان و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش که تو بخشندهای.
حضرت ابراهیم علیهالسلام ضمن خواستههایی که از خداوند دارد، عرض میکند: «رَبِّ هَبْ لی حُكْماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ»[3]؛ پروردگارا! به من حکمت مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق کن.
ب) روایات
در روایتی، امام علی علیهالسلام فرمود: «حَقیقَةُ السَّعادَةِ أَنْ یَختِمَ الرَّجُلُ عَمَلَهُ بِالسَّعادَةِ وَ حَقیقَةُ الشَّقاءِ أَنْ یَختِمَ الرَّجُلُ عَمَلَهُ بِالشَّقاءِ»[4]؛ سعادت حقیقی این است که انسان عملش را به سعادت ختم کند و شقاوت واقعی آن است که فرد عملش را به شقاوت ختم نماید.
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که سه مرتبه فرمود: «الأَعمالُ بِخَواتیمِها، الأَعمالُ بِخَواتیمِها، الأَعمالُ بِخَواتیمِها»[5]؛ عمل به پایان آن است! عمل به پایان آن است! عمل به پایان آن است!
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هرگاه کسی را برای سفری بدرقه میکرد، چندین دعا در حقش مینمود: «أَسْتَودِعُ اللَّهَ دینَكَ وَ أَمانَتَكَ وَ خَواتیمَ عَمَلِكَ»[6]؛ دین، امانت و عاقبت کارت را به خدا میسپارم.
در احوالات حضرت عیسی علیهالسلام چنین میفرماید: «یا مَعشَرَ الحَوارِیّینَ بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ إِنَّ البِناءَ بِأَساسِهِ وَ أَنا لا أَقُولُ لَكُمْ كَذلِكَ»؛ ای گروه حواریان! بهحق برای شما میگویم که مردم میگویند ساختمان به پایه و اساس است (سنگ اول ملاک کار است)؛ ولی من چنین نمیگویم! پرسیدند: «ای روحالله! شما چه میفرمایید؟» فرمود: «بِحَقٍّ أَقُولُ إِنَّ آخِرَ حَجَرٍ یَضَعُهُ التَّامِلُ هُوَ الأَساسُ»[7]؛ من بهحق میگویم، آن آخرین سنگی که سازنده میگذارد، اساس کار است! یعنی مهم آخرین عمل و عاقبت امر انسان است!
دغدغۀ اولیای خدا
عاقبت بهخیری بهقدری اهمیت دارد که حتی اولیای خدا هم دربارۀ آن اشتیاق خاطر داشته و برای حسن عاقبت دعا میکردند. به مواردی در این زمینه اشاره میکنیم:
1. حضرت یوسف و درخواست حسن عاقبت
حضرت یوسف علیهالسلام که فراز و فرود زیادی در دوران زندگی دارد، وقتی همۀ مشقات را پشت سر میگذارد و به اوج عزت و سلطنت میرسد، تنها دغدغه و اشتیاق خاطر او، عاقبت کار است و عاجزانه از پیشگاه خداوند میخواهد: «رَبِّ قَدْ آتَیتَنی مِنَ المُلْكِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْوِیلِ الأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ أَنْتَ وَلِیّی فی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ»[8]؛ پروردگارا! بخش عظیمی از حکومت به من بخشیدی و مرا از علم تعبیر خوابها آگاه ساختی. ای آفرینندۀ آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی؛ مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما.
2. سفارش حضرت ابراهیم به فرزندان
قرآن کریم میفرماید: «وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[9]؛ ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را چنین وصیت کردند که ای فرزندان من! خداوند این دین (آیین ابراهیم) را برای شما برگزیده است؛ پس شما نباید جز بهعنوان مسلمان بمیرید. پیام آیۀ شریفه این است که انسان نهتنها باید نگران عاقبت کار خود باشد، بلکه باید نگران عاقبت بهخیری فرزندان خود نیز باشد و آنها را نیز به عاقبت امر خیر حساس نماید تا دچار سوء عاقبت نشوند.
3. رسول خدا و نگرانی از سرنوشت
امام صادق علیهالسلام میفرماید که شبی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در خانۀ همسر خود، امسلمه، بود. نیمههای شب، امسلمه متوجه شد که حضرت در بستر نیست. گمان کرد پیامبر به خانۀ همسر دیگر خود رفته است. از جای برخاست و به جستوجوی حضرت پرداخت. پیامبر را در گوشهای از خانه یافت که دستها را به سوی آسمان برداشته، گریه میکند و چندین چیز از خداوند متعال میخواهد: «اللَّهُمَّ لا تَنْزِعْ مِنِّی صالِحَ ما أَعْطَیْتَنی أَبَداً، اللَّهُمَّ وَ لا تَكِلْنی إِلى نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً، اللَّهُمَّ لا تَشْمِتْ بی عَدُوّاً وَ لا حاسِداً أَبَداً، اللَّهُمَّ لا تَرُدَّنی فی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنی مِنْهُ أَبَداً»[10]؛ پروردگارا! هرگز آن خوبی را که به من دادهای نگیر. خداوندا! مرا یک چشم بر هم زدن به خودم وامگذار. بارالها! هرگز مرا مورد شماتت دشمنان و حسودان قرار مده. خداوندا! هرگز مرا به بلاهایی که از آنها نجات دادی بازمگردان.
امسلمه به شدت گریه کرد و بازگشت. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله متوجه گریۀ وی شد، آمد نزد او و فرمود: «امسلمه! چرا اینچنین گریه میکنی؟» گفت: «پدر و مادرم به فدایت! چرا گریه نکنم؟ شما با موقعیت و مقامی که نزد خداوند دارید و خداوند گذشته و آیندۀ شما را بخشیده است، چندینبار گریه میکنید و از خداوند این خواستهها را دارید؛ پس ما باید چه کنیم؟» حضرت فرمود: «امسلمه! چگونه ایمن باشم که خداوند جناب یونس بن متی را یک چشم بر هم زدن به خودش واگذاشت و برای او پیش آمد، آنچه پیش آمد»[11]!
4. علی علیهالسلام و نگرانی از عاقبت کار
هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در خطبۀ شعبانیه، فضائل ماه مبارک رمضان را بیان و ارزش اعمال در این ماه را گوشزد کرد، علی علیهالسلام برخاست و گفت: «یا رسولالله! بهترین اعمال در این ماه چه عملی است؟» پیامبر فرمود: «بهترین اعمال در این ماه، پرهیز از حرامهای الهی است». سپس پیامبر گریست! علی علیهالسلام سبب گریه را پرسید. حضرت فرمود: «گویا میبینم که در ماه مبارک رمضان، تو برای خداوند نماز میگزاری و در این حال، أشقی الاولین و الآخرین، برادر پیکنندۀ ناقۀ ثمود، ضربتی بر سرت فرود میآورد که محاسنت به خون خضاب خواهد شد». در اینجا، علی علیهالسلام تنها پرسشی که از رسول خدا نمود، این بود: «وَ ذلِكَ فی سَلامَةٍ مِنْ دینی؟»؛ آیا آن هنگام، دین من سالم خواهد بود؟ پیامبر فرمود: «فی سَلامَةٍ مِنْ دینیكَ»؛ آری، دین تو سالم است[12]! وقتی علی علیهالسلام که جسمش ایمان، تقوا و بندگی خداست، نگران عاقبت امر خود است، چگونه ما نباید نگران باشیم؟
5. خردمندان و دعا برای عاقبت خیر
خداوند در سورۀ آلعمران، هنگامی که نشانههای صاحبان عقل و خرد را بیان میکند که آنها ذکر، رکوع، سجود، بندگی خدا و اهل فکر هستند، یکی از نشانهها را دعای عاقبت بهخیری بیان کرده و میفرماید که صاحبان خرد چنین میگویند: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یَنادی لِلإیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ»[13]؛ پروردگارا! ما صدای منادی توحید را شنیدیم که به ایمان دعوت میکرد به پروردگارتان ایمان بیاورید و ایمان آوردیم. پروردگارا! گناهان ما را ببخش، بدیهای ما را بپوشان و ما را با نیکان (و در مسیر آنان) بمیران.
چرا باید نگران عاقبت بود؟
اکنون این پرسش پیش میآید که به چه دلیل باید اینقدر نگران بود و اشتیاق خاطر داشت؟ کسی که اعتقادات صحیح و رفتار درست دارد، نباید نگران باشد. اشتیاق خاطر و دغدغه بیمورد است. در پاسخ باید گفت: دلیل نگرانی این است که انسان وقتی به تاریخ نگاه میکند، میبیند کم نبودهاند افرادی که یک عمر با عقیدۀ درست و رفتار دینی خوب پیش رفته و در صراط مستقیم بودهاند؛ ولی در برههای از زمان، دچار لغزش و سقوط شده و عاقبت به شر گردیدهاند.
از طرف دیگر، افراد بسیاری نیز بودهاند که عمری در مسیر شیطان حرکت کرده و انواع و اقسام خیانتها و جنایتها را مرتکب شدهاند؛ ولی لحظهای به خود آمده، تغییر مسیر داده، با عاقبت خیر و سعادتمند از دنیا رفته و رهسپار دیار باقی شدهاند؛ لذا باید امیدوار بود! این مسئله در تاریخ نمونههای فراوانی دارد؛ چه قبل از اسلام و چه پس از آن.
نمونههایی از خوشعاقبتان
1. عمیر بن وهب
پس از جنگ بدر که بزرگانی از مشرکان قریش در آن کشته شدند و بقیۀ شکستخورده به مکه بازگشتند، روزی «عمیر بن وهب بن عمیر جمحی» که خودش از سرکردگان جنگ بدر بود، در حجر اسماعیل با «صفوان بن امیه» ملاقات کرد. او غمگین نشسته بود و میگفت: «زندگی پس از کشتهشدگان بدر تلخ و ناگوار است»! عمیر گفت: «من اگر قرض نداشتم و کسی بود که زن و بچههایم را سرپرستی و تأمین کند، میرفتم و محمد را به قتل میرساندم. پسرم اسیر است. من به بهانۀ آزادکردن او میرفتم و محمد را میکشتم»! صفوان بسیار خوشحال شد و گفت: «واقعاً تو چنین کاری انجام میدهی؟» عمیر گفت: «آری»! صفوان گفت: «هم قرضت و هم مخارج زن و بچههایت با من! تو میدانی که در مکه، کسی مثل من خانوادۀ تو را در وسعت قرار نداده است. همهچیز برعهدۀ من»! آنگاه شتری برای عمیر آماده و مجهز کرد. عمیر هم شمشیرش را برداشت، آن را به زهر آغشته ساخت و روانۀ مدینه شد. در ضمن به صفوان سفارش کرد که این جریان را کاملاً مخفی نگه دارد. عمیر به مدینه آمد و وقتی چشمش به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله افتاد، گفت: «أنعم صباحاً»! و این روش سلام و احترام مشرکان قبل از اسلام بود.
پیامبر فرمود: «خداوند احترام ما را «سلام» قرار داده است و این احترام اهل بهشت است»! آنگاه فرمود: «ای عمیر! انگیزۀ آمدنت به اینجا چه بود؟» عمیر گفت: «آمدهام فدیه بدهم و اسیرم را آزاد سازم». حضرت فرمود: «پس شمشیر برای چه آوردهای؟» گفت: «شمشیر همراهم بود؛ فراموش کردم کنار بگذارم». حضرت فرمود: «عمیر! راست را بگو برای چه آمدهای؟» گفت: «به جان خودم سوگند! فقط برای آزادی اسیرم آمدهام». حضرت فرمود: «عمیر! پس آن شرطی که در حجر اسماعیل با صفوان بن امیه کردی، چه بود؟» عمیر یک لحظه جا خورد و گفت: «چه شرطی؟» حضرت فرمود: «شرط کردی که مرا به قتل برسانی، او نیز قرضت را ادا کند و مخارج زن و بچهات را تأمین نماید؛ اما خدا بین تو و سوء قصدت حائل شد»! در این هنگام، عمیر به خود آمد و گفت: «گواهی میدهم که تو راست میگویی»! سپس «أشهد أن لا إله إلا الله» گفت و مسلمان شد. بعد گفت: «ای رسول خدا! ما گمان میکردیم شما در ادعای خبرهای آسمانی دروغ میگویی و وحی بر شما نازل نمیشود؛ در حالی که الآن باور کردم صداقت شما را؛ زیرا این سخن بین من و صفوان صوت گرفت و هیچکس از آن مطلع نبود. من از صفوان هم کتمان کردم. او الآن بهگونهای خبر از مذاکرۀ ما میدهی که گویی در آن گفتوگو حضور داشتی! معلوم است که خداوند او را مطلع ساخته؛ بنابراین من هم به خداوند و به تو ایمان میآورم و شهادت میدهم آنچه آوردهای حق است و خدا را شکر میکنم که مرا به این مسیر هدایت فرمود»!
پیامبر به مسلمانان فرمود: «به این برادرتان قرآن تعلیم کنید و اسیرش را نیز آزاد سازید». عمیر گفت: «یا رسولالله! به شکرانۀ اینکه خداوند مرا هدایت فرمود، اجازه دهید بروم نزد قریش و آنها را به سوی خدا و اسلام دعوت کنم؛ شاید خداوند آنها را هدایت کند و از هلاکت نجات بخشد»! پیامبر اجازه داد و عمیر به مکه آمد. صفوان بن امیه که در انتظار کشتهشدن پیامبر بهدست عمیر بود و مرتب از کسانی که از مدینه میآمدند سراغ عمیر را میگرفت، ناگهان خبردار شد، عمیر بن وهب مسلمان شده است. بسیار خشمگین شد، به عمیر دشنام داد و سوگند خورد که هرگز با او سخن نگوید و کاری برای او انجام ندهد! ولی با دعوت عمیر، جمع زیادی از مردم اسلام را پذیرفتند[14].
2. عکرمة بن ابیجهل
«عکرمة بن ابیجهل»، در صدر اسلام جزء سردمداران شرک و کفر و در جنگ بدر از سرداران سپاه کفر بود[15]. در جنگ احد، خالد بن ولید، فرماندۀ جناح راست و عکرمه، فرماندۀ جناح چپ دشمن بود که از پشت به مسلمانان حمله کردند و موجب شکست مسلمانان شدند[16]. در جنگ خندق نیز، همراه عمرو بن عبدود نقشآفرینی میکرد و در بسیاری از فتنهها شرکت داشت. در جریان فتح مکه، همۀ مردم مسلمان شدند؛ جز چهار نفر که یکی از آنها عکرمه بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله دربارۀ آنها فرمود: «أُقْتُلُوهُمْ وَ إِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلِّقینَ بِأَسْتارِ الكَعْبَةِ»[17]؛ آنها را بکشید، حتی اگر به پردۀ کعبه چسبیده باشند. عکرمه از ترس کشتهشدن به یمن گریخت. همسرش نزد رسول خدا آمد و گفت: «یا رسولالله! پسرعمویم عکرمه از ترس اعدام به یمن فرار کرده است؛ او را امان دهید تا برگردد». رسول خدا فرمود: «من او را امان دادم. کسی متعرض او نخواهد شد». زن آمد و او را در سواحل یمن پیدا کرد که سوار بر کشتی شده بود. با دیدن او گفت: «من از طرف بهترین، نیکوکارترین و باوفاترین شخص آمدهام. خود را هلاک نکن! برای تو از رسول خدا امان گرفتهام». عکرمه خوشحال شد و با همسرش بازگشت. هنگامی که به مکه رسیدند، پیامبر به اصحاب فرمود: «عکرمه هماکنون مهاجر (از کفر به ایمان) نزد شما میآید. به پدرش (ابوجهل) دشنام ندهید؛ زیرا دشنام به میت، زنده را میآزارد و به میت هم چیزی نمیرسد».
عکرمه بر حضرت وارد شد و عرض کرد: «یا محمد! این زن به من خبر داده است که شما مرا امان دادهاید». پیامبر فرمود: «آری، تو در امان هستی»! عکرمه گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ أَنَّكَ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ گواهی میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست، شریکی ندارد و تو بندۀ او و فرستادۀ او هستی! سپس اضافه کرد: «شما بهترین مردم و باوفاترین آنانید! من از شرمساری سربهزیرم»! بعد عرض کرد: «یا رسولالله! برایم استغفار کنید». پیامبر برای او استغفار کرده و فرمودند: «خدایا! امام دشمنیهای عکرمه را و سخنان او را که در دشمنی با اسلام بر زبان میراند، بیامرز». عکرمه گفت: «به خدا سوگند! چندین برابر هزینهای که برای مخالفت با دین صرف کردم، برای تقویت دین صرف خواهم کرد و چندین برابر پیکاری که در راه کفر داشتم، در راه خدا جهاد خواهم کرد». سپس در جنگها شرکت میکرد تا در زمان خلافت ابوبکر کشته شد[18].
نمونههایی از بدعاقبتان
1. احمد بن هلال
«احمد بن هلال» کسی است که 54 سفر به حج رفت که بیست سفر آن با پای پیاده بوده است. او از اصحاب امام هادی علیهالسلام و امام عسکری علیهالسلام است؛ یعنی دوران حضور را هم درک کرده است. وی بعد از این همه سابقه در پایان عمرش، عقیدۀ باطلی پیدا کرد و منحرف شد. امام عسکری علیهالسلام او را نفرین کرد و فرمود: «لَمْ یَغْفِرِ اللَّهُ لَهُ ذَنْبَهُ وَ لا أَقالَهُ عَثْرَتَهُ یَسْتَبِدُّ بِرَأْیِهِ»؛ خداوند گناه او را نیامرزد و لغزش او را نپذیرد! او مستبد و خودرأی است. بعد فرمود: «فَصَبَرْنا عَلَیْهِ حَتَّى بَتَرَ اللَّهُ بِدَعْوَتِنا عُمْرَهُ»؛ بر او صبر میکنیم تا به دعای ما عمرش کوتاه شود[19]. در ضمن، احمد بن هلال ابتدا شیعه بود، بعد از غلات شد و سرانجام ناصبی گشت و دشمن اهل بیت علیهمالسلام شد[20]!
«سعد بن عبدالله» میگوید: «ما رَأَیْنا وَ لا سَمِعْنا بِمُتَشَیِّعٍ رَجَعَ عَنِ التَّشَیُّعِ إِلى النَّصْبِ إِلا أَحْمَدَ بْنَ هِلال»[21]؛ ما نه دیده و نه شنیدهایم که کسی شیعه باشد و ناصبی گردد، مگر احمد بن هلال!
2. نمونۀ دیگر
در یکی از شبها، امیرالمؤمنین علیهالسلام از مسجد خارج شده و به طرف خانه میرفت. جناب کمیل بن زیاد هم که از بهترین یاران حضرت بود، وی را همراهی میکرد. پاسی از شب گذشته بود. در بین راه، از کنار خانهای عبور میکردند. صدای زیبای قرآن از آنجا به گوش میرسید. صاحب خانه در دل شب، این آیه را تلاوت میکرد: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ…»[22]؛ کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است!
این صدا، چنان در آن دل شب زیبا و دلنشین بود که کمیل را از حرکت بازداشت. او در دل به صاحب این صدای قرآنی آفرین میگفت؛ ولی چیزی به زبان نیاورد. امیرالمؤمنین علیهالسلام متوجه شد که کمیل بسیار تحت تأثیر قرار گرفته است و فرمود: «کمیل! صدای قرآن او دل تو را نبرد؛ او اهل نار است»! کمیل از این سخن امیرالمؤمنین خیلی تعجب کرد؛ چون میدانست حضرت بیحساب سخن نمیگوید. روزها گذشت؛ تا اینکه جنگ نهروان پیش آمد. کمیل در خدمت مولا بود که دید حضرت بین کشتهها، شمشیر بر سینۀ یکی گذاشت و فرمود: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ»! یعنی ای کمیل! این شخص صاحب همان صدای زیبای قرآن در دل آن شب است که امروز در برابر امام زمان خود ایستاده، جنگ کرده و کشته شده است[23].
عاقبت بهخیری و عاقبت بهشری در حادثۀ کربلا
در حادثۀ کربلا، کنار امام ارزشها و ضد ارزشها که رو در روی هم قرار گرفت، عاقبت بهخیری و عاقبت بهشری نیز، بهصورت بیسابقهای بروز و ظهور داشت. در این حادثه، چهرههایی دیده میشوند که در مسیر باطل در حرکت بوده و به بیراهه میرفتند و جلوه نور حسینی، صراط مستقیم را به آنها نشان داد و در طی طریق قرار گرفته، به بهشت جاویدان رسیدند. یکی را برای نمونه ذکر میکنیم:
زهیر بن قین
«زهیر بن قین بجلی» در مسیر مکه همراه امام حسین علیهالسلام بود؛ ولی از اینکه با آن حضرت هممنزل شود، به شدت پرهیز داشت؛ اما در جایی ناگزیر شد با حضرت هممنزل شود و با فاصلهای از کاروان ایشان خیمه زد. هنگامی که با همراهانش سر سفرۀ غذا نشسته بود، پیک امام بر آنان داخل شد و پس از سلام، به زهیر گفت: «ابوعبدالله الحسین شما را میخواهد»!
چنان این پیام برای زهیر ناگوار آمد که لقمه از دستش افتاد؛ ولی همسرش (دلهم بنت عمرو) به او گفت: «زهیر! پسر پیامبر خدا، کسی را دنبال تو فرستاده است و در اجابت او تردید میکنی؟ برخیز و اجابت کن، سخن را بشنو و برگرد». زهیر نزد امام حسین علیهالسلام آمد و مدتی نگذشت که با شادمانی بازگشت و به همراهانش گفت: «هر کس میخواهد دنبال من بیاید؛ وگرنه این آخرین دیدار ماست. حدیثی را برای شما نقل میکنم: روزی در یکی از جنگها پیروز شدیم و غنائمی به دست آوردیم. بسیار خوشحال بودیم. سلمان به من گفت: آن روزی که جوانان آل محمد را یاری کنید، از امروز شادمانتر خواهید بود»!
به هر حال، زهیر به سپاه امام حسین علیهالسلام پیوست و در روز عاشورا، فرماندهی جناح راست سپاه را عهدهدار شد. هنگام نماز ظهر هم، با «سعید بن عبدالله حنفی» مقابل امام ایستادند، سینۀ خود را در برابر آماج تیرهای دشمن سپر کردند تا حضرت با یاران خود نماز خوف بخواند. بارش تیر آنقدر زیاد بود که پس از نماز، سعید بن عبدالله به شهادت رسید. زهیر در روز عاشورا، چندینبار مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و آنها را موعظه کرد و امام حسین علیهالسلام در این باره فرمود: «همانگونه که مؤمن آل فرعون قوم خود را موعظه کرد، زهیر این قوم را موعظه نمود». سرانجام هم، از امام اجازه گرفت، به میدان کارزار رفت، پیکار جانانهای کرد و جمعی را به هلاکت رسانید تا اینکه «کاثر بن عبدالله شعبی» و «مهاجر بن اوس» بر او حمله کردند و به شهادت رساندند[24].
در حادثۀ کربلا، افراد زیادی نیز عاقبت به شر شدند؛ مانند «عبیدالله بن زیاد»، «عبدالله بن عمیر»، «عمر بن سعد»، «شمر» و… که برای رعایت اختصار، تنها به ذکر یک نمونه بسنده میکنیم.
هرثمة بن سلیم
«هرثمة بن سلیم» کسی است که در جنگ صفین در رکاب علی علیهالسلام شمشیر زد. خود او میگوید: «در جریان جنگ صفین که در خدمت علی علیهالسلام بودیم، به سرزمین کربلا رسیدیم. علی علیهالسلام نماز جماعتی برپا کرد و پس از سلام نماز، مقداری از خاک کربلا را برداشت، بویید و فرمود: «واهاً لَكِ أَیَّتُهَا التُّرْبَةُ لَیَحْشُرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ»؛ خوشا به حال تو ای خاک (کربلا)! از تو، قومی محشور میشوند که بدون حساب داخل بهشت خواهند شد»!
هرثمه تعجب کرد. آیا علی علیهالسلام غیب میگوید؟ از صفین که بازگشت، جریان را برای همسرش تعریف کرد و گفت: «مگر علی علم غیب دارد؟» همسرش که از شیعیان بود، گفت: «ای مرد! این سخنان را رها کن؛ علی جز حق چیزی نمیگوید». این جریان گذشت تا روز عاشورا فرارسید و عبیدالله بن زیاد، برای جنگ با امام حسین علیهالسلام به کربلا لشکر فرستاد. هرثمه در سپاه عبیدالله بود. هنگامی که به همان موضع رسید، ناگهان یاد آن واقعه و سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام افتاد. به فکر فرو رفت و دیگر خوش نداشت به راه خود ادامه دهد. مرکب خود را سوار شد، نزد امام حسین علیهالسلام آمد، به حضرت سلام کرد و جریان خود و سخنی را که از امیرالمؤمنین علیهالسلام در جنگ صفین، در همین منزل شنیده بود، بازگفت. امام حسین علیهالسلام فرمود: «مَتَنا أَنْتَ أَوْ عَلَیْنا؟»؛ حالا با مایی یا علیه ما؟ او در پاسخ گفت: «ای پسر پیغمبر! نه با شما نه علیه شما. من زن و بچه دارم. آنها را رها کرده، آمدهام و برایشان از عبیدالله بن زیاد بیمناک هستم»!
امام حسین علیهالسلام فرمود: «فَوَلِّ هَرَباً حَتَّى لا تَرَى لَنا مَقْتَلاً فَوالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَیَرَى مَقْتَلَنا الْیَوْمَ رَجُلٌ وَ لا یَغِیثَنا إِلا أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّارَ»؛ پس از ما دور شو و از اینجا برو تا محل شهادت ما را نبینی. سوگند به آن خدایی که جان محمد در دست اوست! هر کس امروز محل شهادت ما را ببیند و یاریمان نکند، خداوند او را در آتش خواهد انداخت. هرثمه میگوید: «من از نزد امام حسین علیهالسلام رفتم تا محل شهادت او را نبینم»[25]!
چقدر بدعاقبت! کسی در رکاب علی علیهالسلام باشد،چندین سخن از آن حضرت شنیده باشد، به محضر امام حسین علیهالسلام برسد، همۀ آنچه را که از علی علیهالسلام شنیده به چشم خود ببیند و با این حال، توفیق پیدا نکند امام زمانش را یاری کرده و عاقبت به خیر گردد!
پس باید علاوه بر مراقبت دائم بر تقوا، اخلاص، پرهیز از دنیاگرایی، شهوتپرستی و ریاستطلبی که در حسن و سوء عاقبت بسیار مؤثر است، همواره این دعای سفارششده امام صادق علیهالسلام را بخوانیم: «یا اللَّهُ یا رَحْمانُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلى دینِكَ»[26]!
با کس نگفتم سرّ دل رمیده پنهان به خاک کردم رازی به آب دیده
بر شام و سحر دعایم، شد عاقبت بهخیری
این است حال و روز مرغ بهخونافتاده
پرواز بردم از یاد بهالم چو شد شستشسته
برگشتناپذیر است رندم رخ پریده
صحرا چه میشناسد زفزا پرنده
شب بود و دشت وحشت پر شد وجدم از ادرس
بدار سفر کشیدم به قدماتی خمیده
مجنون سرش سسته، لیلای سربریده
وضعیتی است وضع رأس او و سر من[27]!
پینوشتها
[1] آلعمران: آیۀ 102
[2] آلعمران: آیۀ 8
[3] شعراء: آیۀ 83
[4] شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 5
[5] حمیری، قرب الاسناد، ص 524
[6] برقی، محاسن، ج 2، ص 354
[7] شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 348
[8] یوسف: آیۀ 101
[9] بقره: آیۀ 132
[10] قمی، تفسیر قمی، ج 2، ص 75
[11] همان
[12] شیخ صدوق، الامالی، ص 95
[13] آلعمران: آیۀ 130
[14] ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 154
[15] مجلسی، بحار الأنوار، ج 19، ص 231
[16] همان، ج 20، ص 35
[17] همان، ج 9، ص 137
[18] همان، ج 21، ص 143
[19] کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 535
[20] شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 241
[21] شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، ج 1، ص 76
[22] زمر: آیۀ 9
[23] دیلمی، ارشاد القلوب، ج 2، ص 226
[24] شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 73
[25] ابنمزاحم، وقعة صفین، ص 1404
[26] شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمة، ج 2، ص 352
[27] شعر از: مهرداد طوماری














