مجلس دهم

اهداف قیام عاشورا از نگاه امام حسین(ع)

حجت‌الاسلام والمسلمین حسن عاشوری لنگرودی (عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی)

مقدمه

امام حسین(ع) فرمود:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِي سُلْطَانٍ وَلَا التِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ»[1].

یکی از مباحث مهم و اساسی دربارۀ قیام حضرت سیدالشهدا(ع)، بحث اهداف نهضت کربلاست. در این نوشتار به این پرسش می‌پردازیم که امام حسین(ع) در اقدام به قیام خونین کربلا، چه هدف یا اهدافی را دنبال می‌کرد؟ البته این بحث را دیگران هم مطرح کرده و بدان جواب داده‌اند؛ اما چه بهتر که این سؤال از منظر خود امام حسین(ع) پاسخ داده شود که فلسفه و اهداف نهضت جاودانۀ عاشورا، از دیدگاه خود آن امام همام چیست؟ آن حضرت، با ادوین وصیت‌نامه، جملات و نامه‌نگاری‌ها، اهداف قیام خود را شفاف بیان کرده است که در خلال این بحث به آن می‌پردازیم.

هدف قیام امام حسین(ع)

این بحث را می‌توان از چند نگاه دنبال کرد:

اول: نگاه دشمنان

مخالفان حضرت سیدالشهدا(ع) (مانند دودمان اموی) مدعی‌اند که قیام امام حسین(ع) قیامی عادی و معمولی و برای هدف و منفعت شخصی بود. این نگاه نادرست است؛ زیرا اگر حضرت دنبال منفعت شخصی بود، این همه دل‌های عاشق را به خودش جلب نمی‌کرد. امام حسین(ع) خالصانه برای خدا کار کرد و بهترین‌ها را در راه او نثار نمود؛ خدا هم دل‌های عاشقان را متوجه آن حضرت کرد. افزون بر آن، امام(ع) در بیانات خود، هر گونه شائبۀ دنیاخواهی و قدرت‌گرایی را رد کرده است.

دوم: نگاه دوستان ناآگاه

برخی از موافقان حضرت که درواقع، دوستان ناآگاه هستند، بر این باورند که امام حسین(ع) شهید شد تا گناه امت بخشیده شود. این عده به پیروان جاهل حضرت عیسی(ع) می‌مانند که می‌گویند: «حضرت مسیح(ع) بالای چوبۀ دار رفت و رنج صلیب را تحمل کرد تا کفارۀ گناهان بشر گردد».

این نگرش و برداشت از نهضت امام حسین(ع)، نوعی تحریف نهضت و نوعی اهانت به سرور شهیدان حسین بن علی(ع) است. استاد شهید مرتضی مطهری(ره) در این باره می‌گوید:

«من نمی‌دانم کدام جانی یا جانی‌هایی، جنایت را به شکل دیگری بر حسین بن علی(ع) وارد کردند و آن این که هدف او را مورد تحریف قرار دادند و همان حرف‌های بی‌اساسی را که مسیحی‌ها درباره مسیح(ع) گفتند، دربارۀ حسین(ع) گفتند که حسین(ع) کشته شد برای آن که بار گناه امت را به دوش بگیرد؛ برای این که ما گناه بکنیم و خیالمان راحت باشد، حسین(ع) کشته شد برای این که گناهکاران آن زمان کم بود، بیشتر بشود»[2].

«این فکر را ما از دنیای مسیحیت گرفته‌ایم. ملت مسلمان، خیلی چیزها را ندانسته از دنیای مسیحیت ضد اسلام گرفت؛ یکی همین است! یکی از اصول معتقدات مسیحی، مسئلۀ به صلیب رفتن مسیح است برای این که فدیه باشد… می‌گویند عیسی(ع) به دار رفت و این به دار رفتن عیسی(ع) کفارۀ گناه امت شد؛ یعنی گناهکاران خودشان را به حساب عیسی(ع) می‌گذارند. فکر نمی‌کنم این حرف مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام سازگار نیست؛ با سخن حسین(ع) سازگار نیست. به خدا قسم! عظمت به اباعبدالله(ع) است»[3].

«در این زمینه است که افسانه‌ها ساخته شده؛ از قبیل داستان مردی که سر راه را می‌گرفت، آدم‌ها را می‌کشت و لخت می‌کرد. اتفاقاً پیدا کرد که قافله‌ای از زوار حسینی، امشب از فلان نقطه عبور می‌کنند. در گردنه‌ای کمین کرد و در حالی که انتظار می‌کشید، خوابید. قافله آمد، گذشت و او متوجه نشد. قافله که می‌گذشت، گرد و غبار بلند شده بود و روی لباس‌ها و بدن او نشسته بود. در همین حال، خواب دید که قیامت بپا شده و او را هم کشان‌کشان به طرف جهنم می‌برند؛ به جرم خون‌های ناحقی که ریخته، مال‌هایی که دزدیده و امنیت‌هایی که سلب کرده است. همین که نزدیک جهنم رسید، جهنم از قبول او امتناع کرد و امر شد او را برگردانند؛ زیرا این کسی است که وقتی خواب بوده، غبار زوار حسینی روی او نشسته است…! وقتی که غبار زوار حسین(ع) روی دزدی جانی بنشیند و او را نجات دهد، خود زوار چه مقام و درج‌ای دارند؟ حتماً بالاتر از ابراهیم خلیل خواهند بود!»[4].

سوم: نگاه واقع‌بینانه با توجه به سخنان حضرت

نگاه واقع‌بینانه در دریافت فلسفه و هدف نهضت حسینی به کلام خود حضرت گره خورده است. سخنان حضرت سیدالشهدا(ع) مطمئن‌ترین سند برای شناخت اهداف نهضت عاشوراست. با دقت در سخنان حضرت، می‌توان با اهداف بلند نهضت او آشنا شد؛ از جمله:

۱. ذلت‌ناپذیری و مسئلۀ بیعت

امام حسین(ع) در جمع یاران خود فرمود:

«أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[5].

«شگفتا! زنازاده، فرزند زنازاده، مرا بین دو چیز مخیر کرده است؛ مرگ و ذلت (بیعت و تسلیم یزید شدن!). هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم! دامن‌های پاک، اصالت و شرافت خاندان، همّت والا و عزّت نفس ما هرگز اجازه نمی‌دهد که اطاعت فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح دهیم».

در این سخن، حضرت به مسئلۀ بیعت با یزید اشاره کرده و می‌فرماید این‌که از مدینه به مکه و سپس به کوفه هجرت نموده، فقط به دلیل امتناع از بیعت با یزید است. حال می‌پرسیم: «چرا امام حسین(ع) با یزید بیعت نکرد؟»

بعد از مرگ معاویه، در نیمۀ رجب سال شصت، یزید بر مسند حکومت اسلامی تکیه زد. او بلافاصله به حاکم مدینه نامه نوشت، مرگ معاویه را اعلام کرد و از وی خواست از مردم مدینه، به‌ویژه حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد. او تهدید کرد:

«فَإِنْ أَبَى فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ»[6].

«اگر حسین بن علی(ع) از بیعت خودداری کرد، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست».

شیخ مفید می‌نویسد:

«ولید (والی مدینه)، شبانه کسی را نزد حسین(ع) فرستاد و از او خواست به دارالاماره برود. امام(ع) جریان را دانست، گروهی از نزدیکان خود را خواست و به آنان دستور داد سلاح بردارند. حضرت به ایشان فرمود: ولید در چنین موقعی مرا خواسته و من آسوده‌خاطر نیستم! احتمال دارد به کاری مجبورم کند که من نتوانم آن را بپذیرم؛ پس شما همراهم باشید. چون بر او وارد شدم، بر در خانه بنشینید. اگر فریادم را شنیدید، وارد شوید تا از من دفاع کنید».

امام حسین(ع) نزد ولید رفت و دید مروان بن حکم نیز نزد اوست. ولید مرگ معاویه را خبر داد و حضرت آیۀ استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) را قرائت کرد؛ سپس نامۀ یزید را برای حضرت خواند و از ایشان خواست با یزید بیعت کند. امام حسین(ع) فرمود:

«گمان ندارم او به بیعت پنهانی اکتفا کند؛ بلکه خواهان آن است که آشکارا و در حضور مردم باشد».

ولید گفت: «آری»!

حسین(ع) فرمود: «پس باشد تا بامداد بنگریم که چه می‌شود»! ولید گفت: «باشد تا صبح با گروهی از مردم نزد ما بازگردی»!

مروان به او گفت:

«به خدا سوگند! اگر حسین(ع) این‌جا از دست تو جدا شد و بیعت نکرد، دیگر هرگز بر او دست نخواهی یافت. او را نگهدار تا بیعت کند یا گردنش را بزن».

حسین(ع) برخاست و به او فرمود:

«أَنْتَ يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ تَقْتُلُنِي أَوْ هُوَ؟ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ»[7].

«ای پسر زن کبودچشم! تو مرا می‌کشی یا او؟ به خدا دروغ و نابجا سخن گفتی»!

و از خانه بیرون رفت. حضرت در همان شب که بیست‌وهشتم رجب بود، با فرزندان، برادران، برادرزادگان و بیشتر خاندانش از مدینه به سوی مکه رهسپار شدند[8].

جابر بن عبدالله انصاری، وقتی شنید که امام عازم خروج از مدینه است، خدمت حضرت رسید و عرض کرد:

«وقتی امکان مقابله با ستمکاران نباشد، شما هم مانند برادرتان حسن(ع) با این‌ها صلح کن. برادرتان در این سیاست موفق بود و شجاعت داشت».

امام فرمود:

«ای جابر! برادرم با آن‌ها به فرمان خدای بزرگ و پیامبر او صلح کرد و من نیز به فرمان خدا و پیامبرش قیام می‌کنم»[9].

یعنی شرایط حاکم بر جامعه و زمان فرق می‌کند. گاهی با صلح و زمانی با قیام خونین، می‌توان اسلام را حفظ کرد. بیعت با یزید دو مفسدۀ عمده در پی داشت: یکی تأیید خلافت موروثی از طرف امام حسین(ع) بود و دیگری تأیید یزید بی‌کفایت و متجاهر به فسق از سوی آن حضرت. یزید نه‌تنها مرد فاجری بود، بلکه متجاهر به فسق بود و شایستگی سیاسی هم نداشت. معاویه هم فاسق و فاجر بود؛ ولی می‌فهمید اگر بخواهد ملک و قدرت باقی بماند، باید تا حدود زیادی مصالح اسلامی را رعایت و شئون اسلامی را حفظ کند.

یزید به شهادت تاریخ، شخصیت دینی نداشت؛ جوانی بود افسارگسیخته که حتی در زمان پدر، اعتنایی به اصول و قوانین اسلام نمی‌کرد و جز بی‌بندوباری و شهوت‌رانی سرش نمی‌شد[10]. یزید، در حالی که بر مسند خلافت اسلامی قرار داشت، کفر و الحاد خود را آشکار می‌کرد و در جمع این شعر را می‌خواند:

«لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَلَا وَحْيٌ نَزَلَ»[11].

«بنی‌هاشم در ملک بازی کردند؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است».

برای همین، امام حسین(ع) در همان آغاز زمامداری یزید، فرمود:

«وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»[12].

«با زمامداری یزید بر امت اسلامی، باید فاتحۀ اسلام را خواند».

حضرت در آستانۀ هجرت از مدینه به مکه، برای زیارت قبر جد بزرگوارش رفت و خطاب به پیامبر اسلام(ص) گفت:

«پدر و مادرم به فدایت، ای رسول خدا! من از کنار شما ناگزیر می‌روم و بین من و شما جدایی خواهد افتاد؛ زیرا به زور خواسته‌اند که با یزید بیعت کنم؛ یزیدی که شراب‌خوار و فاجر است. اگر بیعت کنم، کافر شده‌ام و اگر خودداری کنم، کشته خواهم شد. به ناچاری از نزد شما می‌روم. سلام من بر تو ای رسول خدا»[13]!

افزون بر آن، شرایط فرق می‌کرد. معاویه در مجالس رسمی و عمومی آشکارا شراب نمی‌خورد یا در حالتی که مست بود، وارد مجلس نمی‌شد؛ اما یزید آشکارا در مجالس رسمی شراب می‌خورد، مست می‌شد و یاوه‌سرایی می‌کرد.

امام حسین(ع)، در دوران امامت برادر خود و حتی پس از وی، به‌طور کامل از سیاست او دفاع می‌کرد و در برابر خواست‌های مکرر اصحاب، مبنی بر جنگ ضد معاویه، مقاومت می‌کرد و به تصمیم برادر احترام می‌گذاشت. در تاریخ آمده است که پس از امضای صلح، گروهی از بزرگان شیعه در کوفه، مانند «جندب بن عبدالله ازدی»، «مسیب بن فزاری»، «سلیمان بن صرد خزاعی» و «سعید بن عبدالله حنفی» با امام حسین(ع) ملاقات و اصرار کردند، صلح امام مجتبی(ع) را زیر سؤال ببرند؛ اما ایشان فرمودند:

«لَكِنِّي كُنْتُ أَطِيعُ النَّفْسَ بِالْمَوْتِ دُونَهُ…»[14].

«من هم مرگ را بر صلح ترجیح می‌دهم؛ اما برادرم با من صحبت کرد و مصالح مسلمانان را بیان کرد. من هم از او اطاعت می‌کنم».

امام(ع) در ادامۀ رهنمود خود فرمودند:

«قیام علیه معاویه، در چندین شرطی نه صلاح دارد و نه صلاحیت»!

در جایی دیگر فرمود:

«إِنَّا قَدْ بَايَعْنَا وَ عَاهَدْنَا وَ لَا سَبِيلَ إِلَى نَقْضِ بَيْعَتِنَا»[15].

«میان ما و این قوم، بیعتی و قراردادی است که نمی‌خواهم از آن بازگردم».

شیخ مفید می‌نویسد:

«چون امام حسن(ع) از دنیا رفت، شیعیان عراق به جنبش درآمدند و برای حسین(ع) نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده و با او بیعت می‌کنیم. امام خودداری کرد و به ایشان یادآور شد که همانا می‌دان من و معاویه، عهد و پیمانی است که شکستن آن جایز نیست تا زمان آن به پایان برسد. چون معاویه بمیرد در این کار اندیشه خواهم کرد. معاویه در سال شصت مرد و یزید نامه به ولید بن عتبه بن ابی‌سفیان، حاکم مدینه نوشت که باید از حسین(ع) بیعت بگیرد و به هیچ‌وجه به او مهلت نده»[16].

۲. احیاء و اعتلای دین اسلام

حضرت در جمع گروهی از مسلمانان منا در مکه سخنرانی کرد و ضمن یادآوری وظیفۀ سنگین بزرگان شهرها، دربارۀ پاسداری از کیان دین، اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاست‌های دین‌ستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرد. او هر نوع سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانست و در پایان، هدف اقدام خود را علیه نظام ستم‌گر حاکم چنین اعلام کرد:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِي سُلْطَانٍ وَلَا التِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ»[17].

«خدایا! تو می‌دانی آن‌چه از طرف ما انجام گرفته است (از اقدامات علیه حاکمان اموی) به دلیل رقابت و سبقت‌جویی در فرمانروایی و افزون‌خواهی در متاع ناچیز دنیا نیست؛ بلکه برای این است که نشانه‌های دینت را (به مردم) نشان دهیم و اصلاح در سرزمین‌هایت را آشکار کنیم. می‌خواهیم بندگان ستمدیده‌ات در امان باشند و به واجبات، سنّت‌ها و احکام عمل کنند».

امام در این فراز از سخنان خود، هدف قیام خود را پاسداری از اسلام بیان می‌کند؛ اسلامی که همۀ امامان برای حفظ آن صلح، قیام و سکوت کردند و سرانجام شهید شدند. امروز وظیفۀ ما نیز پاسداری از اسلام و اجرای آن در ابعاد زندگی است.

۳. اصلاح امور امت پیامبر

امام حسین(ع) بارها هدف نهضت را اصلاح امور مسلمانان معرفی کرد. ایشان پیش از هجرت از مدینه به مکه، اهداف حرکت را در وصیت‌نامه‌ای سیاسی و الهی به برادرش محمد بن حنفیه سپرد. حضرت در این وصیت‌نامه، هر گونه شائبۀ قدرت‌گرایی و دنیامداری را رد کرد و به جهان اسلام فهماند که امت اسلامی نیاز جدی به اصلاح دارد:

«…وَ إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلَا بَطِرًا وَلَا مُفْسِدًا وَلَا ظَالِمًا وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرْ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي إِلَيْكَ يَا أَخِي وَ مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ»[18].

«…من نه از روی خودخواهی و نه برای خوشگذرانی، فساد و ستمگری از مدینه خارج می‌شوم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر است و خواستۀ من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قوانین جدّم رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم علی بن ابی‌طالب است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد و پیروی کند، راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند و پیروی نکند، من با صبر و استقامت راه خود را در پیش خواهم گرفت تا خداوند میان من و این افراد حکم کند که او بهترین حاکم است»!

حضرت هدف خود را در مبارزۀ خونین کربلا، اصلاح امور امت اسلامی بیان کرد:

«وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»!

لازم به ذکر است که امروز در فرهنگ سیاسی، واژۀ اصلاح نقطۀ مقابل انقلاب قرار دارد؛ یعنی سامان دادن امور اجتماعی، به صورت آرام و تدریجی؛ اما اگر تغییرات ریشه‌ای و بنیادی باشد، آن را انقلاب می‌گویند. همین واژه در اصطلاح متون اسلامی، در آیات و روایات، نقطۀ مقابل افساد است؛ یعنی از آن جهت تدریجی باشد یا بنیادی.

امام حسین(ع) بدین‌سان به تفسیر منفعت‌طلبانه مخالفانی که در آینده ممکن است قیام حضرت را زیر سؤال ببرند، پاسخ داد و فرمود:

«وَ إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلَا بَطِرًا وَلَا مُفْسِدًا وَلَا ظَالِمًا».

۴. امر به معروف و نهی از منکر

امام حسین(ع) در همان وصیت‌نامه بیان کرد:

«أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»[19].

«هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر است».

نیز حضرت هنگام خروج از مدینه در کنار قبر پیامبر(ص) گفت:

«اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ. اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ أُنْكِرُ الْمُنْكَرَ وَ أَسْأَلُكَ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ بِحَقِّ الْقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ أَنْ تَخْتَارَ لِي مَا هُوَ لَكَ رِضًا وَ لِرَسُولِكَ رِضًا»[20].

«خدایا! این قبر پیامبر تو محمد(ص) است و من فرزند دختر پیامبر او. برای من پیشامدی رخ داده است که خود می‌دانی. خدایا! من معروف و نیکی را دوست دارم و از بدی و منکر بیزارم. ای خدای ذوالجلال و کرامت! به احترام این قبر و کسی که در آن است، از تو می‌خواهم راهی را پیش روی من بگذاری که مورد رضا و خشنودی تو و پیامبر باشد»!

بر امر به معروف و نهی از منکر تأکید در این سخن هم، امام حسین(ع) می‌کند:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ أُنْكِرُ الْمُنْكَرَ».

۵. احیای سنت نبوی و علوی

در دورانی مسیر سیاسی اسلام به بیراهه کشیده و این دین مبین، وارونه نشان داده شد. در این باره امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:

«وَلُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبًا»[21].

«جامۀ اسلام را وارونه بر تن می‌کنند».

امام حسین(ع) در همان وصیت‌نامه بیان می‌دارد:

«وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».

«و خواستۀ من از این حرکت، احیای سنت و قانون جدّم رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم علی بن ابی‌طالب است».

معنای این سخن این است که هدف از نهضت جاوید کربلا، احیای اسلام راستین است که در آن سنت نبوی و علوی، محور قرار دارد و با احیای این سنت‌ها، اسلام از وارونه پوشیدن نجات پیدا می‌کند.

۶. تأمین امنیت

حضرت سیدالشهدا(ع)، ضمن سخنرانی‌اش در جمع حاجیان مکه می‌فرماید:

«وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ».

«می‌خواهم بندگان ستمدیده‌ات در امان باشند».

یعنی مبارزه با ستمگران اموی، برای تأمین امنیت مردم ستمدیده است.

۷. فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام الهی

آن حضرت، در همان سخنرانی می‌فرماید:

«وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ».

«و به واجبات، سنّت‌ها و احکام عمل کنند».

یعنی مبارزه با ستمگران اموی، فراهم ساختن بستری مناسب، برای عمل به احکام و واجبات الهی است.

۸. تلاش برای برپایی حکومت حق

واقعیت آن است که حکومت از نگاه معصومان(ع) ابزاری است برای حاکمیت اسلام و اجرای عدالت؛ از این رو، امامان درصدد تشکیل حکومت الهی بودند که در سایۀ آن، اسلام را جاری و احقاق کنند؛ در غیر این صورت، حکومت دنیاگرایانه از دیدگاه آنان ارزش نداشت. امام حسین(ع) نیز، برای این امر اقدام کرد. مطمئناً اگر امام حکومت تشکیل می‌داد، اسلام و ارزش‌های اسلامی را پیاده می‌کرد.

در زمان اقامت سیدالشهدا(ع) در مکه، حضرت در نامه‌ای به بزرگان کوفه نوشت:

«فَلَأُمِيتَنَّ مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ»[22].

«به جانم سوگند! پیشوا کسی است که به کتاب خدا حکم کند، عدالت را محقق سازد، معتقد به دین حق باشد و خود را در راه خدا ثابت‌قدم بدارد».

امام(ع) در این نامه، هدف از قیام خود را، آشکارا برای برپایی حکومت حق بیان کرد که شاخصه‌اش وجود پیشوایی است با این ویژگی‌ها: «به کتاب خدا حکم کند»، «عدالت را در جامعه حاکم کند»، «متدیّن و معتقد به دین خدا باشد» و «خود را وقف خدا و اهداف الهی کند».

۹. زدودن انحرافات و بدعت‌ها

حسین بن علی(ع) در نامه‌ای که برای بزرگان بصره دعوت به همکاری و همراهی کرده بود، علت و هدف از نهضت خود را چنین بیان کرد:

«إِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى نَبِيِّهِ فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ فَإِنْ تُجِيبُوا دَعْوَتِي وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ»[23].

«من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش می‌خوانم. سنّت پیامبر(ص) از بین رفته است. اگر بر دستورهایم گردن نهید، شما را به راه رشد و رستگاری هدایت خواهم کرد».

نیز در نامه‌ای دیگر به شیعیان بصره نوشت:

«إِنَّ السُّنَّةَ قَدْ مَاتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ»[24].

«من شما را به زنده کردن نشانه‌های حق و نابود کردن بدعت‌ها دعوت می‌کنم».

در اینجا هم، امام به زنده کردن دین جدش و زدودن انحرافات و بدعت‌ها تأکید می‌کند.

امام حسین(ع) در ملاقات با «عبدالله بن مطیع» که از حضرت دربارۀ چرایی هجرت به کوفه پرسیده بود، فرمود:

«إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا إِلَيَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ لِمَا رَجَوْا مِنْ إِحْيَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ إِمَاتَةِ الْبِدَعِ»[25].

«کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته‌اند به نزدشان بروم؛ چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانه‌های حق زنده و بدعت‌ها نابود شود»!

باز هم امام حسین(ع)، هدف از قیامش را احیای دین و زدودن بدعت‌ها بیان کرده است.

۱۰. انجام وظیفۀ دینی

امام حسین(ع) در مسیر حرکت به کوفه، در بین راه با فرزدق شاعر برخورد کرد و پرسید:

«مَا خَبَرُ النَّاسِ بِالْكُوفَةِ؟»

«از مردم کوفه چه خبر؟»

فرزدق گفت:

«الْخَبِيرَ سَأَلْتَ قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيَافُهُمْ عَلَيْكَ وَ الْقَضَاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ».

«از شخص آگاهی پرسیدی، من خوب آنان را می‌شناسم. دل‌هایشان با شماست؛ ولی شمشیرهایشان با دشمنان شما و قضا و قدر الهی، از آسمان نازل می‌شود و خداوند آن گونه که بخواهد خواهد شد».

حضرت در پاسخ فرمود:

«صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ وَ كُلُّ يَوْمٍ رَبُّنَا هُوَ فِي شَأْنٍ إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نِعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّدَى فَلَمْ يَبْتَدِ مَنْ كَانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوَى سَرِيرَتَهُ»[26].

«راست گفتی که کار به دست خداست! او هر روزی در کاری است؛ پس اگر به آن‌چه ما می‌خواهیم و به آن خشنودیم (پیروزی نهایی بر دشمن) قضای الهی فرود آید، ما خداوند را برای نعمت‌هایی که به ما عنایت کرده است، سپاسگزاریم و او خود نیروی شکرگزار را عنایت کند و اگر قضای الهی به دلخواه ما نشد، پست دور نیست از خواستۀ آن کسی که نیتش حق باشد و پرهیزکاری پیشه کند».

در این سخن، حضرت هدف از قیامش را انجام وظیفۀ دینی برمی‌شمارد.

۱۱. حق‌گرایی و اماتۀ باطل

حضرت سیدالشهدا(ع)، در منزل «ذو حسم»، در جمع یارانش فرمود:

«إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ»[27].

«این دنیا تغییر کرده و منفور شده است. خوبی‌هایش رفته و باقی نمانده از دنیا، مگر اندکی مانند کاسه‌ای که در ته آن اندکی بماند. اندک زندگی بی‌ارزشی، همچون چراگاه خطرناک؛ مگر شما نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل گریزان نیستند؟»!

در این کلام، امام(ع) هدف را حق‌گرایی و اماتۀ باطل معرفی کرده است.

حضرت اباعبدالله(ع) پس از برخورد با سپاه حرّ بن یزید ریاحی، در منزل «بیضه» فرمود:

«ای مردم! رسول خدا(ص) فرمودند اگر کسی فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، پیمان الهی را شکسته، با سنّت رسول خدا(ص) مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می‌کند و در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، بر خداست که او را در جایگاه عذاب آن ستمگر قرار دهد. ای مردم! بدانید که این‌ها اطاعت از فرمان شیطان کرده، اطاعت از فرمان الهی را رها کرده، فساد را نمایان ساخته، حدود خدا را تعطیل کرده، درآمدهای عمومی (بیت‌المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده‌اند و من شایسته‌ترین فرد برای تغییر (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم»[28].

حضرت در این سخنرانی، نیز هدف اقداماتش را در راستای زنده کردن دین جدش رسول الله(ص) می‌داند. وظیفۀ دینی، بر امام واجب می‌ساخت که در برابر حکومت اموی قیام کند؛ حکومتی که حرام‌های خدا را حلال شمرده، فرمان‌هایش را نادیده گرفته و با سنّت رسول خدا(ص) مخالفت کرده بود.

همچنین، روز عاشورا هنگامی که سپاه عمرسعد برای نبرد با امام(ع) در مقابل حضرت قرار گرفت، امام حسین(ع) در میان اصحاب خود سخنرانی کرد و فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَلَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ فَلْيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»[29].

«ای مردم! این دنیا دگرگون و منفور شده و خوبی‌هایش رفته است. از دنیا باقی نمانده، مگر اندکی همانند کاسه‌ای که در ته آن اندکی بماند. اندک زندگی بی‌ارزشی، همچون چراگاه خطرناک؛ مگر شما نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل گریزان نیستند تا مومن رغبت کند به لقای پروردگار خود؟! من مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز مشقت و محنت نمی‌بینم»!


پی‌نوشت‌ها

[1]. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 239.
[2]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 17، ص 32.
[3]. همان، ص 108 و 109.
[4]. همان.
[5]. سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 97.
[6]. همان، ص 16.
[7]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 227.
[8]. همان، ص 32 و 33.
[9]. محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص 34.
[10]. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص 71 و 72.
[11]. سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 181.
[12]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 98.
[13]. محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص 20.
[14]. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 148 و 149.
[15]. همان، ص 151؛ ابن قتیبه الدینوری، الأخبار الطوال، ص 220.
[16]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 32.
[17]. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 239؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج 97، ص 80 و 81.
[18]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج 44، ص 329 و 330.
[19]. همان.
[20]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 19.
[21]. صبحی صالح، نهج‌البلاغه، خطبه 108، ص 158.
[22]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 39؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج 44، ص 334 و 335.
[23]. مجلسی، بحار الأنوار، ج 44، ص 340؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 158؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 357.
[24]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 23.
[25]. ابن قتیبه الدینوری، الاخبار الطوال، ص 346.
[26]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 71؛ شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 67.
[27]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 404؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج 75، ص 116.
[28]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 403؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 381؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج 44، ص 382.
[29]. ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 5، ص 12؛ ورام، مجموعة ورام (تنبیه الخواطر)، ج 2، ص 102؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 32.

لینک کوتاه مطلب : https://hamyar.ofoghandisha.com/?p=54963

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *