حجت الاسلام میر حسینی
حکمت بیماری امام سجاد(ع) در کربلا
چند روز پس از ورود امام حسین(ع) و همراهان ایشان به سرزمین کربلا، امام زینالعابدین(ع) که ۲۲ ساله بود، سخت بیمار گردید و بستری شد، بهطوری که قادر به حرکت نبود و در تمام دورهٔ اسارت به همان حال باقی ماند.
به همین خاطر بعضی سؤال مینمودند که چرا آن امام جوان بایستی به چنین مرض سختی مبتلا شود که ناراحتی اهلبیت افزون بر آنچه که هست گردد؟! ولی بعدها بر بیخبران معلوم شد که کسالت و ناتوانی آن امام جوان، مانند شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) و جوانان و اصحاب و اهلبیت آن حضرت، به خیر و صلاح آن بزرگوار و دین مقدس اسلام بوده است. در واقع میتوان گفت که بیماری سخت امام، تتمیم امر شهادت بوده است.
سرّ باطنی اینکه چه خیر و صلاحی در بیماری آن جناب بوده است، در دست نیست و این علمی است که مخصوص حضرت احدیّت جلّ و علا است، ولی از آنچه ظاهراً به مرور ایام معلوم گردیده، چند امر را میتوان ذکر نمود:
اولاً: اگر آن حضرت مریض نبود، موقع استغاثهٔ امام زمانش ـ حضرت اباعبدالله الحسین(ع) ـ بایستی حتماً به یاری آن حضرت برمیخاست، و طبیعی بود که هر کس در آن روز به میدان جنگ میرفت شربت شهادت مینوشید، و اگر امام سجاد شهید میشد، مسأله امامت از میان میرفت. و حال آنکه مسلم بود که بایستی امامت بعد از امام حسین(ع) به حضرت علیبنالحسین(ع) منتقل گردد، پس بایستی حتماً امام سجاد(ع) زنده بماند، و راهی برای زنده ماندن آن حضرت در آن وادی پرخوف و خطر جز بیماری نبوده است.
چنانچه روز یازدهم محرم، وقتی خواستند اهلبیت(ع) را به اسارت ببرند، چند مرتبه آن حضرت را سوار شتر نمودند، اما وقت حرکت، بهواسطه بیماری بر زمین افتاد. لشکریان بیرحم آماده شدند که آن حضرت را در همان حال بیماری به قتل رسانند، عمر بن سعد امیر لشکر یزید مانع شد و گفت: این جوان را بایستی زنده نزد امیر به کوفه ببرم. به مقتضای کلام حق تعالی «عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم» آن بیماری برای آن حضرت خیر بوده تا برای حفظ مقام امامت باقی بماند.
ثانیاً: باید امام سجاد(ع) بیمار گردد تا زنده بماند و به شام برسد و در جامع اموی به آن طریقی که در کتب مقاتل ثبت شده است به منبر برود و در مقابل هزاران نفر از دشمنان اسلام که سالها بر بغض و کینهٔ امیرالمؤمنین(ع) و اهلبیت رسالت(ع) تربیت شده بودند، از جمله یزید پلید و امویان خونخوار، فضائل و مناقب آن حضرت و خاندان رسالت را به گوش همگان برساند.
حضرت علیبنالحسین(ع) با ایراد خطبهای مفصّل، خود و خاندان رسالت را معرفی نموده و مصائب وارده بر فرزندان رسولالله و اسارت دختران پیامبر(ص) را که در اثر جنایت بنیامیه به وقوع پیوسته بود به گوش شامیان رساند، بهطوری که بعد از بیانات آن حضرت، صدای ضجّه و شیون شامیان بیخبر برخاست، حق و حقیقت و مظلومیّت خاندان رسالت آشکار گردید و یزید پلید نتوانست آن را تحمل نماید، به ناچار برخاست و از مسجد خارج شد و سیاست خود را از آن روز عوض کرد، و پس از تجلیل اهلبیت در شام، دستور به تشکیل مجالس عزا داده آنان را با عزّت به وطن برگرداند.[۱]
علل گزارش واقعهٔ عاشورا توسط یزید
در واقعهٔ کربلا سپاهی فراوان که از طرف دستگاه خلافت اموی تجهیز شده بود، جمعیتی را که شماره آنان به صد نفر نمیرسید محاصره کردند و تحت فشار قرار دادند تا با خلیفهٔ وقت بیعت کنند و در مقابل امر وی تسلیم شوند، ولی چون این جمعیت اندک تن به بیعت ندادند و تسلیم نشدند، جنگی سخت درگرفت که مدت آن بسیار کوتاه بود و در کمتر از یک روز، همهٔ افراد آن سپاه مختصر کشته شدند.
چنان گمان میرفت که این حادثه تاریخی هم مانند صدها حادثهٔ دیگر در گوشهای از تاریخ ثبت شود و بر اثر مرور زمان در ردیف حوادث کهنه و مرده تاریخ قرار گیرد. هنگام وقوع این حادثه، هر کس به کار روزانهٔ خود سرگرم بود، کسبه مسلمان به کار و کسب خود مشغول بودند، مسجدهای مسلمانان دائر بود و نمازها به جماعت برگزار میشد، خطیبان اسلامی در بالای منبر سخن از حلال و حرام، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و دیگر موضوعات مذهبی میگفتند، تنها موضوعی که در میان نبود بحث پیرامون این حادثهٔ بهظاهر زودگذر بود.
تنها دستگاه خلافت بود که به دو منظور جریان این واقعه را آنهم بهاجمال و ابهام، به نواحی کشور اسلامی آن روز گزارش داد:
۱. یکی آنکه مردم از کشته شدن سران نهضت مخالف دستگاه خلافت آگاه شوند و از پیش آمدی که برای ایشان روی داده است عبرت بگیرند تا دیگر نظائر این قیام تکرار نشود.
۲. دیگر آنکه، دستگاه خلافت، خود را در این جریان محقّ و بیگناه، و سران قیام را مردمانی ماجراجو و فتنهانگیز نشان دهد و هر چند حسین بن علی(ع) در رأس آنان قرار گرفته باشد بر خلاف حقّ و زورگو معرفی کند!
نهتنها دستگاه خلافت بنیامیه و هواخواهانش، بلکه بیشتر مسلمانان آن روز جریان حادثه را به نفع کشندگان امام حسین(ع) تعبیر میکردند و تصور میشد که دیگر کسی از اهلبیت و دیگران یارای مخالفت با یزید را نخواهد داشت و دلهای جریحهدار از شهادت امام(ع) هم پس از اندک زمانی در اثر مرور زمان التیام خواهد یافت.
در تاریخ وقوع این حادثه فقط چند نفری از اهلبیت عصمت و طهارت بودند که میتوانستند این واقعه را ارزیابی کنند و از آثاری که بعد از این در میان مسلمانان و در تاریخ اسلام خواهد داشت سخن بگویند و مردم را از اشتباهی که بدان گرفتارند تا اندازهای بیرون آورند و همین چند نفر بودند که توانستند با سخنان خود پرده از روی خبط[۲] دستگاه خلافت و اشتباه مردم بردارند و مردم را متوجه کنند که این شهیدان با دشمن چه کردهاند و این سرهای بریدهٔ روی نیزه در آیندهٔ تاریخ چه غوغایی به پا خواهند کرد.
اینان بودند که به عنوان اسیر به این شهر و به آن دیار رفتند و مسیر فکری مردم را تغییر دادند و ساحت مقدس شهیدان خود را از هر گونه اندیشهای جز اندیشهٔ حق و سعادت مردم تبرئه کردند.[۳]
کار خدا بود که دشمن، با زور و جبر، مبلّغان توانایی را به اسیری ببرد و در شهرها بگرداند و به آنها فرصت دهد که برای مردمی که بیشتر تماشاگر این حادثهاند سخن بگویند و خود را به آنان معرفی کنند و همه جا رسول خدا(ص) را به عنوان پدر و جدّ خود نام ببرند.
نخستین فرصتی که به دست اهلبیت آمد و توانستند داد سخن بدهند، روز دوازدهم محرم بود که آنها را وارد شهر کوفه کردند. سخنوران اهلبیت(ع) هر کدام به نسبت سخن گفتند و آنگاه که مجال سخن گفتن در بازار و دم دروازه را از دست دادند و دیگر جمعیتی جز در مجلس ابنزیاد در اختیارشان نبود، همان جا هم به عنوان جواب دادن به سؤالهای ابنزیاد، پیام شهیدان را به مردم میرساندند.
خطبهها و سخنان این گویندگان شجاع و بینظیر در سینههای مردم جا گرفت و دلها را تکان داد، اشکها را جاری ساخت و مردم را متوجه اشتباه بزرگشان کرد، آنها را به ارزش این قیام متوجه ساخت و مجال تحریف این حادثه را از دست دشمن گرفت و فاجعهٔ کربلا را به همان صورتی که بود در تاریخ ثبت کرد.
حماسهٔ امام سجاد(ع) در کوفه
امام چهارم(ع) برای کوفیان خطبه خواند و پس از آنکه با اشارهای آنها را خاموش و آرام ساخت، چنین فرمود:
«ای مردم! هر کس مرا میشناسد که شناخته است و هر کس مرا نمیشناسد اکنون نام و نشان خود را برای وی میگویم. منم پسر آن کسی که با وی بیحرمتی کردند و آنچه داشت ربودند و مال او را به غارت بردند و زنان و فرزندان او را اسیر کردند».
راستی، اگر امام چهارم(ع) در این فرصت کوتاه، سخن از چپاول و غارتگری و هرزگیهای مردم عراق به میان نمیآورد و جزئیات واقعه و بیحرمتیهای دشمن را بر سر بازار علنی نمیساخت، بعید نبود که قضایا را در تاریخ اسلام، طوری دیگر جلوه میدادند و حتی میگفتند و مینوشتند که بردن اهلبیت به کوفه و شام از نظر تجلیل و تکریم و تسلیت بوده و به هیچ وجه عنوان اسیری و دستگیری در کار نبوده است. اما امام چهارم(ع) در همان سطر اول خطبهٔ خود، تاریخ صحیح عاشورا را گفت و در سینههای مردم نوشت.[۴]
در آن روزی که این سخنرانیها ایراد میشد و این خطبهها به گوش مردم میرسید، جز خود آن گویندگان که نیک میدانستند چه میگویند و چه میکنند و در ارزیابی سخنان خود هیچ گونه اشتباهی نمیکردند، بقیه مردم نمیتوانستند دریابند که این خطابههای اهلبیت، گاهی در بازار و دم دروازهها، گاهی در مجلس عمومی و گاهی در مسجد و با مسلمانان نمازگزار، تاریخ عاشورا را چگونه خواهد ساخت و در آینده نزدیک، فهم و تشخیص مردم را تا چه حد عوض خواهد کرد.
بیشتر مردم گمان میکردند که مردمی داغدار از فشار مصیبت سخنی میگویند و نالهای میکنند و اشکی میریزند.[۵]
امام چهارم(ع) در مقابل مردم کوفه پس از آنکه سطری از هرزگیهای دشمن را در تاریخ ثبت کرد چنین فرمود:
«منم پسر همان کسی که او را در کنار رودخانه فرات سر بریدند، بیآنکه او خونی ریخته باشد یا حقی به گردن او باشد.»
یعنی او را بیگناه کشتند.
«منم پسر آن کسی که او را به صورتی تلخ و ناگوار کشتند و پس از آنکه دیگر نیروی جنگ و مقاومت نداشت و ناتوان افتاده بود بر سر او ریختند و او را به شهادت رساندند و همین افتخار ما را بس است».
امام چهارم(ع) با این جمله مردم را ناچار ساخت که جریان شهادت امام را بیشتر بررسی کنند، زیرا تنها کشته شدن را نمیتوان افتخاری به حساب آورد، آنهم افتخاری که دیگر با داشتن آن نیازی به افتخار دیگری نباشد. امام سجاد(ع) میفرماید:
«ما را همین افتخار بس که خون ما را ریختند و مال ما را بردند و نسبت به ما بیاحترامی و زنان و فرزندان ما را اسیر کردند».
امام(ع) میخواهد مردم را متوجه کند که این قیام برای چه بود و رهبر این قیام چه خواست و چه کرد. اگر حساب این بود که او هم میخواست خلیفه شود و جان بر سر آرزوی خلافت نهاد و مال و جانش را در این راه به باد داد، چنین کشتهشدنی نهتنها افتخار نیست، بلکه موجب شرمندگی است و چطور میشود امام چهارم به آن افتخار کند و بگوید که همین افتخار ما را بس است؟!
این جمله باعث تعجب مردم شد که چگونه این پیشآمدها موجب چنین افتخاری است، مگر مردم کم کشته میشوند؟ مگر در مبارزههای سیاسی جهان کم جان به باد میرود؟ مگر در فتنهها و آشوبهای اجتماعی، کم مال و زندگی و اثاث مردم به غارت میرود؟ این چه افتخاری است که مال انسان را ببرند و خانه انسان را آتش بزنند و عزیزان انسان را بکشند، اینها مصیبت است، نه مایه افتخار.
و از طرفی دیگر، این جمله مردم را به تحقیق و کنجکاوی و بررسی بیشتری وادار کرد تا جای این قیام و ارزش آن را در تاریخ اسلام پیدا کنند، و بنگرند که اینان چه میگفتند؟ و حرف حسابشان چه بود؟ و چرا مانند باقی مردم و دیگر مسلمانان آرام و خاموش ننشستند؟ و چرا هیچ یک از پیشنهادهای دستگاه خلافت را نپذیرفتند؟ چه عیبی داشت که امام حسین(ع) با یزید بیعت میکرد و با کمال احترام در میان مسلمانان زندگی میکرد؟ و آن همه عزیزان خود را که از دست داد برای خود نگه میداشت؟ و جان بر سر این مخالفت و مبارزه نمیگذاشت؟
امام چهارم(ع) با جملههایی که گفت گوشهای مردم را برای شنیدن آماده ساخت، و اندیشهها را برانگیخت و مردم خفته را بیدار کرد. بیشتر مردم شاید میگفتند: خوب شد که این دسته را کشتند و زندگی مردم به وضع عادی خود باز آمد و راههای عراق که چندی بسته بود باز شد، و رفت و آمد که چندی به سختی انجام میگرفت به حال عادی برگشت.
اما در میان افکار این مردم، امام چهارم(ع) یکباره فریاد میکند که:
«ما را کشتند و هر چه داشتیم به غارت بردند و ما را همین افتخار بس».
این تعبیر مردم را تکان میدهد و انگیزهای برای تحقیق و کاوش بیشتری در ایشان پدید میآورد.
امام چهارم(ع) سپس فرمود:
«ای مردم! شما را به خدا قسم! آیا میدانید که روزی به پدرم نامهها نوشتید و او را فریب دادید، و عهد و پیمان خود را با او محکم ساختید و سپس خود به جنگ وی برخاستید، هلاکت باد شما را از این توشهای که برای خود پیش فرستادید! و رسوایی باد شما را از این تدبیر ناپسندی که بر آن استوار گشتید! فردای قیامت که شما را با رسول خدا روبرو کنند، چگونه با او روبرو خواهید شد؟! و با چه دیدهای به او خواهید نگریست؟! آنگاه که شما را مخاطب سازد و بگوید: شما که فرزندان مرا کشتهاید و نسبت به من بیاحترامی کردهاید از امت من نیستید».
همین چند جملهٔ امام(ع)، فکر مردم کوفه را دگرگون ساخت و چهرهٔ خندان مردم که بیشتر به منظور تماشای اسیران بیرون آمده بودند گرفته شد، عقده گلوها را گرفت، اشک در چشمها حلقه زد، هر چه مردم میخواستند خود را حفظ کنند امکانپذیر نبود، بالاخره نالهٔ مردم از گوشه و کنار جمعیت بلند شد.
جملهای توبیخآمیز به یکدیگر میگفتند. یکی به دیگران میگفت: چه کار بدی کردید و خود را هلاک ساختید. دیگری میگفت: چه میشود کرد و فعلاً چه کاری از دست ما ساخته است؟
بار دیگر امام(ع) در میان موجی از اشک و آه مردم فرمود:
«خدا رحمت کند مردمی را که نصیحت مرا قبول کنند و سفارش مرا دربارهٔ خدا و رسول خدا و اهلبیت پیغمبر به کار بندند؛ چه، بر ما است که از رسول خدا پیروی کنیم».
با همین خطبهٔ کوتاه، چنان انقلابی در مردم پدید آمد که فریادها بلند شد:
«ای فرزند رسول خدا! ما همگی سخنت را میشنویم و فرمان تو را میبریم و عهد و پیمان تو را نمیشکنیم و از تو روی بر نمیتابیم و به دیگری روی نمیآوریم، هر چه خواهی بفرما که برای انجام آن آمادهایم، با هر که میجنگی خواهیم جنگید، و با هر که سازگاری سازگاریم، حتی برای دستگیری یزید دست به کار میشویم و از مردمی که بر تو ستم روا میدارند بیزاریم».
از این گفتههای مردم کوفه ـ که ابنطاووس نقل میکند ـ چنین بر میآید که هنوز مقصود امام را نفهمیدهاند و شاید تصور میکنند که او هم سر جنگ دارد و پی قشون و سپاه میگردد! اینان هنوز نمیدانستند که از نظر قیام و نهضت و شهادت، کار به انجام رسیده است و دیگر نیازی به جنگ و خونریزی و شمشیر کشیدن نیست، آنچه مانده است و باید به انجام رسد همین سخنرانیها و خطبهها و گفتارهاست که تنها وسیلهٔ منعکس کردن جریان عاشوراست.[۶]
حماسهٔ امام سجاد(ع) در شام
الف ـ در مجلس ابنزیاد:
امام چهارم(ع) دیگر سخن نگفت و فرصتی برای سخن گفتن به دست نیاورد تا روزی که اهلبیت را به مجلس رسمی و عمومی ابنزیاد آوردند، آنجا هم فرصتی کوتاه به دست آمد و آن را از دست نداد و با چند جمله کوتاه در مجلس اثر گذاشت.[۷]
ب ـ در بازار شام:
در بازار دمشق در پاسخ به «ابراهیم بن طلحهٔ بن عبیدالله» که جلو آمده بود و امام سجاد(ع) را شماتت مینمود مطالبی بیان داشت.[۸]
فرصت دیگری در بازار شام به دست امام چهارم(ع) آمد و آن هنگامی بود که اهلبیت را بر در مسجد دمشق ـ همانجا که معمولاً اسیرها را نگاه میداشتند ـ نگاه داشته بودند، یکی از پیرمردان شام رسید و به آن حضرت دشنام داد و امام(ع) هم با بیان آیهٔ تطهیر و آیهٔ مودت جوابش را داد.[۹]
ج ـ در مجلس یزید:
فرصت دیگری که به دست امام چهارم(ع) افتاد، در مجلس رسمی یزید بود. هنگامی که برای اولین بار اسیران اهلبیت را بر او وارد کردند. امام چهارم(ع) که از کوفه تا آنجا زیر زنجیر بود گفت:
«یزید! تو را به خدا قسم چه گمان میبری، اگر پیغمبر خدا ما را به این حال بنگرد؟!»
این جمله بسیار مؤثر و قابل توجه بود، در اثر همین جمله، یزید دستور داد که زنجیر را از امام چهارم(ع) برداشته و در اثر همین جمله هر که آنجا بود منقلب شد و گریست.
از اینها مهمتر تعبیر امام(ع) بود که یزید را به نام او خطاب کرد و بر حسب آنچه معمول بود او را امیرالمؤمنین نخواند. آری، این سند ارزنده را هم در تاریخ اسلام ثبت کردند که ما اهلبیت پیغمبر، حتی زیر زنجیر و در موقع اسیری هم به یزید، امیرالمؤمنین نمیگوییم و او را به جانشینی رسول خدا و خلافت پیغمبر نمیشناسیم؛ این شما و این تاریخ اسلام، از اسیران اهلبیت یک نفر نبود که یزید را جز به نام او بخواند.[۱۰]
د ـ در مسجد جامع شام:
بهترین فرصتی که در شام به دست امام چهارم(ع) آمد، روزی بود که در مسجد جامع، خطیب رسمی خلیفه، بالای منبر رفت و در بدگویی علیبنابیطالب و فرزندان او(ع) و خوبی و شایستگی معاویه و فرزندان وی سخن داد.
این صحنه هم مانند بسیاری از صحنههای تاریخی که علیه حق و اهل حقیقت بود به وجود آمد و به وجود آورندگان آن هم نمیفهمیدند که حق میتواند از هر پیشآمدی به نفع خود استفاده کند و از همان نقشههایی که برای از میان بردن حق طرح میشود بر ثبات و پایداری خود بیفزاید.
سخن گفتن امام چهارم(ع) در این شهرها بخصوص لزوم بیشتری داشت؛ چه، شهر دمشق از همان روزی که به دست مسلمانان گشوده شد تا روزی که اسیران اهلبیت وارد شدند، یعنی در مدت تقریباً چهل و شش سال پیوسته زیر نفوذ بنیامیه بود و حکومت آنجا به دست امویان که در جاهلیت و اسلام، دشمنان دیرین اهلبیت بودند اداره میشد.
بالاخره امام چهارم(ع) در زمانی مناسب وارد این شهر شد و فرصتی به دست آورد تا با مردم آن سخن بگوید و پرده از روی حقایقی که در مدت چهل و شش سال از مردم آن مرز و بوم نهفته مانده بود بردارد. این مجال سخنرانی هر چند به آسانی به دست امام(ع) نیفتاد و مشکلات و ناراحتیهای فراوان به همراه داشت، اما بسیار مغتنم بود و چه بهتر که با اصرار خود خلیفه، فرزند امیرالمؤمنین و امام حسین(ع) به دمشق آید و روی منبری که برای بد گفتن به پدران بزرگوارش گذاشته شده برآید و به حساب تبلیغات چهل و شش سالهٔ بنیامیه برسد و مردمی که سالها در گمراهی و دوری از حق به سر بردهاند را با یک سخنرانی چنان روشن کند که همانجا مخالفان اهلبیت موافق شوند و مردم شام با نامهای مقدسی آشنا شوند که کمتر آنها را شنیدهاند.[۱۱]
پاورقی:
[۱] گروه رستگاران، ج ۲، ص ۲۹۹.
[۲] بدون بصیرت به کاری دست زدن، اشتباه کردن، فرهنگ عمید: ۸۳۵.
[۳] بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۲۸ و ۱۲۹.
[۴] بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۳۵.
[۵] همان، ص ۱۳۷.
[۶] بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۳۸.
[۷] همان، ص ۱۴۲.
[۸] بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۴۳.
[۹] همان، ص ۱۴۴.
[۱۰] همان، ص ۱۴۵.
[۱۱] بررسی تاریخ عاشورا، ص ۲۲۸.
















