حجت الاسلام تباشیر
پدر و مادر امام سجاد
پدر بزرگوار امام سجاد (ع)، حضرت سیدالشهداء امام حسین (ع) است و مادر بزرگوارش شهربانو میباشد. شهربانو یکی از دختران یزدگرد سوم بود و قبل از آنکه ایران به دست مسلمانان فتح شود، شبی در خواب دید که پیامبر اسلام (ص) وارد ایوان و کاخ مدائن شد و همراه امام حسین (ع) نزد او نشست. پیامبر (ص) امام حسین (ع) را به او نشان داد و فرمود: «ای دختر پادشاه عجم! من تو را نامزد حسین نمودم.» سپس در شب بعد، حضرت فاطمه (س) را در عالم خواب دید که وارد ایوان کاخ شد و خطاب به شهربانو گفت: «تو نامزد پسر من و عروس من هستی.» حضرت فاطمه (س) در همان وقت اسلام را بر او عرضه کرد و او اسلام را پذیرفت.
سرانجام، در زمان خلافت عمر، سپاه اسلام پیروز شد و گروهی از بانوان اسیر شدند که یکی از آنها شهربانو بود. مردم مدینه گروهگروه برای تماشای شهربانو اجتماع کرده بودند، ولی او بانویی عفیف و باحیا بود و چهره خود را پوشانده بود. هنگامی که شهربانو را به عنوان اسیر نزد عمر آوردند، دختران مدینه برای تماشای او سرک میکشیدند. وقتی وارد مسجد شد، عمر به او نگاه کرد و او رخسار خود را پوشاند و به فارسی گفت: «وای بر کسری، پادشاه ایران!» عمر که فارسی بلد نبود، گمان کرد او را دشنام داده است، اما حضرت علی (ع) که در آنجا بود، گفت: «او به پادشاه ایران دشنام میدهد.»
عمر دستور داد او را به بالاترین مبلغ بفروشند، اما حضرت علی (ع) به عمر گفت: «اختیار انتخاب را به خودش واگذار کن تا هر مردی را که بخواهد به شوهری برگزیند.» عمر رأی علی (ع) را پذیرفت. شهربانو جلو آمد و دستش را بر سر امام حسین (ع) نهاد. به این ترتیب، امام حسین (ع) با شهربانو ازدواج کرد و پس از مدتی، امام سجاد (ع) از او چشم به جهان گشود.
مادر امام سجاد (ع) در همان آغاز تولد حضرت، بر اثر تب از دنیا رفت و امام سجاد (ع) از همان ابتدا به دست یکی از کنیزان امام حسین (ع) سپرده شد. آن کنیز از امام سجاد (ع) مانند یک مادر سرپرستی میکرد.
امام سجاد در دوران کودکی
امام سجاد (ع) از آغاز عمرش تا ماجرای کربلا، حدود ۲۳ سال در آرامش به سر برد و به تحصیل علم و فضیلت و نشر آن در میان اصحاب و یاران مشغول بود. او با علما و دانشمندان ارتباط داشت و در کنار پدر و عمویش، ماجراهای معاویه و یزید را از نزدیک مشاهده میکرد.
عبدالله مبارک میگوید:
«در یکی از سالها برای انجام حج به سوی مکه میرفتم. در مسیر راه، کودکی هفتساله را دیدم که در کنار کاروانی بدون مرکب و توشه به طرف مکه حرکت میکرد. به نزدش رفتم و سلام کردم و گفتم: با همراهی چه کسی حرکت میکنی؟ گفت: با یاری خدا. به نظرم آمد با شخصی بزرگوار روبرو شدهام. گفتم: پسرم! توشه راه و مرکبت کجاست؟ گفت: توشهام تقوا و مرکبم دو پای من است و قصدم مولایم خداست. گفتم: از کدام خاندان هستی؟ گفت: از خاندان عبدالمطلب. گفتم: از کدام طایفه؟ گفت: از بنیهاشم. گفتم: فرزند چه کسی هستی؟ گفت: علوی فاطمی هستم.»
موضوع: مختصری از زندگینامه امام سجاد (ع)
سپس بعد از مدتی، آن کودک از نظرم ناپدید شد تا اینکه به مکه رسیدیم. پس از انجام اعمال حج، به ابطح بازگشتم و ناگاه در آنجا جمعی را گرد هم دیدم. پیش رفتم تا ببینم چه کسی در میان آن جمع است و ناگاه آن کودک را در آنجا دیدم. از حاضران پرسیدم: آن کودک کیست؟ شخصی گفت: او زینالعابدین است. هنگامی که او وارد مسجد میشد، آنچنان وقار و شکوه داشت که بینندگان را به خود جلب میکرد.
عبدالله بن سلیمان میگوید:
«روزی با پدرم در مسجد النبی بودم که ناگاه شخصی شکوهمند با عمامه سیاه بر سر، که دو طرف عمامهاش روی شانههایش افتاده بود، وارد مسجد شد. از مردی که در نزدیکی من بود پرسیدم: این آقا کیست؟ آن مرد پاسخ داد: از میان آن همه افرادی که وارد مسجد میشوند، چرا تنها از این آقا پرسیدی؟ گفتم: من در میان افراد، هیچکس را مانند این آقا خوشقامت و باشکوه ندیدهام. او گفت: این آقا علی بن الحسین است.»
امام سجاد در ماجرای کربلا
پس از آنکه امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرد، از مدینه به مکه آمد و سپس از مکه به همراه برادران، فرزندان و برخی از اصحاب پیامبر (ص) و یارانش به سوی کربلا حرکت کردند. امام سجاد (ع) در این زمان ۲۱ سال داشت، اما در مسیر بیمار شد و بیماریاش شدت یافت، بهطوری که قادر به حرکت نبود. با این حال، از کاروان پدر جدا نشد. این بیماری شدید باعث شد که نتواند در کربلا به میدان برود و با دشمن بجنگد.
در روز عاشورا، هنگامی که امام حسین (ع) پس از شهادت یارانش تنها ماند و فریاد زد: «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنِی؟» بانوان حرم این سخن جانسوز را شنیدند و با صدای بلند گریستند. در این هنگام، امام سجاد (ع) که سخت بیمار و بستری بود، با زحمت برخاست و از خیمه بیرون آمد و شمشیرش را با سختی به دست گرفت تا به سوی میدان برود. عمهاش فریاد زد: به خیمه بازگرد! امام سجاد (ع) فرمود: «ای عمه! مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا (ص) با دشمن بجنگم.»
امام حسین (ع) متوجه شد و فریاد زد: «ای امکلثوم! او را نگه دار تا زمین از نسل آل محمد (ص) خالی نماند.» سپس با سرعت به سوی امام سجاد (ع) آمد و او را به خیمهاش بازگرداند و فرمود: «پسرم! میخواهی چه کنی؟» امام سجاد (ع) فرمود: «پدرجان! ندای تو رگهای قلبم را برید. خواستم به میدان بروم و جانم را فدایت کنم.» امام حسین (ع) فرمود: «پسرم! تو بیمار هستی و جهاد بر تو واجب نیست. تو حجت و امام شیعیان منی.» سپس امام حسین (ع) با امام سجاد (ع) وداع کرد.
امام سجاد در اسارت
بیماری امام سجاد (ع) گرچه بسیار رنجآور بود، اما گویی مصلحت بود تا او در کربلا به شهادت نرسد و پیام خون شهیدان کربلا به همهجا برسد و نهضت امام حسین (ع) ادامه یابد. دشمن با بیرحمی، بازماندگان و اسرای کربلا را با غل و زنجیر وارد کوفه کرد و امام سجاد (ع) را سوار بر شتری بیجهاز نمودند، بهطوری که بر اثر فشار غل و زنجیر، از رگهای گردن حضرت خون جاری بود.
موضوع: مختصری از زندگینامه امام سجاد (ع)
هنگامی که به کوفه وارد شدند، جمعیت بسیاری برای تماشای اسیران آمده بودند. امام سجاد (ع) فرصت را غنیمت شمرد و خطبهای افشاگرانه ایراد کرد که ابتدا مردم را ساکت کرد و سپس به رسوایی جنایات دشمن پرداخت.
پس از آن، امام سجاد (ع) و همراهان را به مجلس عبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه، وارد کردند. ابن زیاد با غرور بر مسند حکومت تکیه زده بود و هنگامی که امام سجاد (ع) را دید، گستاخانه گفت: «تو کیستی؟» امام فرمود: «من علی بن الحسین هستم.» ابن زیاد گفت: «مگر خدا علی پسر حسین را نکشت؟» امام سجاد (ع) فرمود: «من برادری به نام علیاکبر داشتم که او را مردم کشتند.» ابن زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت.» امام سجاد (ع) فرمود: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند.»
ابن زیاد از پاسخهای قاطع امام خشمگین شد و گفت: «تو هنوز جرأت پاسخگویی مرا داری؟ اینرا ببرید و گردن بزنید!» در این هنگام، حضرت زینب (س) برخاست و خود را سپر امام سجاد (ع) قرار داد و خطاب به ابن زیاد فریاد زد: «آنقدر از خون ما ریختی، برای تو بس است!» ابن زیاد از کشتن امام سجاد (ع) صرفنظر کرد و دستور داد او و همراهانش را به خانهای در کنار مسجد کوفه زندانی کنند. سپس پس از مدتی، آنها را به شام، محل حکومت یزید، بردند.
در شام، یزید دستور داد مردم جشن پیروزی بگیرند. هنگامی که خاندان نبوت وارد شام شدند، پیرمردی از مردم شام به آنها نزدیک شد و گفت: «خدا را شکر که شما را کشت و نابود کرد و امیر مؤمنان یزید را بر شما مسلط نمود.» امام سجاد (ع) فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خواندهای؟» گفت: «بله.» امام سجاد (ع) فرمود: «آیا معنی این آیه را فهمیدهای که میفرماید: “قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ” (بگو: من از شما پاداشی جز مودت خویشاوندان نمیخواهم)؟» گفت: «بله خواندهام.» امام فرمود: «منظور از خویشاوندان پیامبر در این آیه، ما هستیم.»
سپس امام سجاد (ع) آیات دیگری را تلاوت کرد و حقانیت اهلبیت (ع) را ثابت نمود. پیرمرد از حرفهای خود پشیمان شد و گفت: «به خدا سوگند، شما همانید که گفتید.» امام فرمود: «بله، سوگند به خدا! ما همان خاندان پیامبریم.» سپس پیرمرد گریست و توبه کرد. وقتی خبر به یزید رسید، دستور داد او را به شهادت برسانند.
خطبه امام سجاد در شام
یکی از رویدادهای مهم در شام، خطبه امام سجاد (ع) بود که موجب دگرگونی عجیبی در میان مردم شد. در مسجد اموی شام، خطیب مزدور یزید به بدگویی از امام علی (ع) و امام حسین (ع) پرداخت. امام سجاد (ع) از پایین منبر فریاد زد: «وای بر تو ای سخنران! خشنودی مخلوق و یزید را به خشم خالق خریدی؟» سپس رو به یزید کرد و فرمود: «ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این منبر بروم و سخنانی بگویم که در آن خشنودی خدا باشد.»
موضوع: مختصری از زندگینامه امام سجاد (ع)
یزید ابتدا مخالفت کرد، اما با اصرار مردم مجبور شد اجازه دهد. امام سجاد (ع) بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، خود و اهلبیت (ع) را معرفی کرد و حسب و نسب پیامبر (ص)، امام علی (ع)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و خودش را بیان نمود. خطبه مفصلی ایراد کرد و مردم به گریه افتادند. یزید ترسید که آشوب شود، لذا دستور داد اذان بگویند.
مؤذن گفت: «الله اکبر!» امام سجاد (ع) فرمود: «هیچ چیز بزرگتر از خدا نیست.» مؤذن گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله.» امام فرمود: «مو و پوست و گوشت و خونم به یگانگی خدا گواهی میدهد.» وقتی مؤذن گفت: «أشهد أن محمداً رسول الله»، امام به او فرمود: «تو را به حق محمد (ص) ساکت باش!» سپس به یزید گفت: «ای یزید! محمد (ص) جد توست یا جد من؟ اگر میگویی جد توست، دروغ میگویی و کافر شدهای، و اگر میگویی جد من است، پس چرا خاندان او را کشتی و اهلبیتش را اسیر کردی؟»
سپس جامه خود را پاره کرد و گریست و فرمود: «آیا در میان شما کسی است که جد و پدرش رسول خدا (ص) باشد؟» صدای گریه و شیون از مجلس برخاست. امام ادامه داد: «به خدا سوگند! در جهان جز من کسی نیست که جدش رسول خدا باشد. پس چرا یزید پدر مرا کشت و ما را مانند اسیران روم آورد؟ ای یزید! این کارها را میکنی و باز میگویی محمد رسول خداست و رو به قبله میایستی؟ وای بر تو که در قیامت جدم و پدرم را ملاقات میکنی!»
یزید فریاد زد: «ای مؤذن! اقامه بگو!» اما هیاهوی مردم بلند شد و بعضی نماز خواندند و بعضی پراکنده شدند. پس از این خطبه، وضع شام دگرگون شد و یزید دستور داد سرهای شهدا را محترمانه جمع کنند و به قصر بیاورند. او اظهار پشیمانی کرد و همه گناهان را به عبیدالله بن زیاد نسبت داد.
امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) از یزید اجازه خواستند تا برای مصائب امام حسین (ع) عزاداری کنند. یزید موافقت کرد و امام سجاد (ع) هفت روز در شام مجالس عزاداری برپا نمود. احساسات مردم چنان تحریک شد که نزدیک بود به کاخ یزید هجوم ببرند. مروان به یزید گفت: «صلاح نیست آنها در شام بمانند.» لذا یزید اهلبیت (ع) را به مدینه بازگرداند.
امام سجاد در عصر امامت
امام سجاد (ع) پس از شهادت پدرش به امامت رسید و دوران امامت او حدود ۳۵ سال طول کشید. هنگامی که امام حسین (ع) از مدینه به سوی عراق حرکت کرد، وصیت و کتابهای خود را به امسلمه سپرد و پس از بازگشت امام سجاد (ع) از کربلا، امسلمه آنها را به او تحویل داد.
روزی امام سجاد (ع) در کنار کعبه با عمویش محمد حنفیه نشسته بود. محمد حنفیه گفت: «ای برادرزاده! میدانی که رسول خدا (ص) امامت را بعد از خود به امیرالمؤمنین علی (ع)، سپس به امام حسن (ع) و بعد به امام حسین (ع) وصیت کرد. پدر تو امام حسین (ع) وصیتی نکرد و من عموی توام و با سن و سبقتی که دارم، به امامت نزدیکترم.»
امام سجاد (ع) فرمود: «ای عمو! از خدا بترس و ادعای چیزی را که از آن تو نیست نکن. پدرم قبل از حرکت به عراق به من وصیت کرده و سلاح پیامبر (ص) نزد من است. اگر میخواهی، نزد حجرالاسود برویم و از خدا بخواهیم تا امام بعد از امام حسین (ع) را تعیین کند.»
موضوع: مختصری از زندگینامه امام سجاد (ع)
محمد حنفیه قبول کرد و نزد حجرالاسود رفتند. ابتدا او دعا کرد، اما پاسخی نیامد. سپس امام سجاد (ع) دعا کرد و ناگاه حجرالاسود به حرکت درآمد و به زبان عربی فصیح گفت: «خداوند امامت و وصایت بعد از حسین بن علی (ع) را به علی پسر حسین (ع) و فرزند فاطمه (س) داده است.» پس از این معجزه، محمد حنفیه امامت امام سجاد (ع) را پذیرفت.
انقلابهای زمان امام سجاد
امام سجاد (ع) در دوران امامت خود با پنج خلیفه اموی روبرو بود و منشأ انقلابهای متعددی شد، از جمله:
۱. انقلاب مدینه در سال ۶۲ هجری.
۲. قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد در سال ۶۵ هجری.
۳. قیام مختار در سال ۶۶ هجری.
۴. قیام مطرف بن مغیره در سال ۷۷ هجری.
۵. قیام زید بن علی در سال ۱۲۲ هجری.
پس از شهادت امام حسین (ع)، مردم مدینه از رفتار یزید آگاه شدند و علیه او شورش کردند. یزید لشکری به فرماندهی مسلم بن عقبه فرستاد که با خشونت، مدینه را فتح کرد و هزاران نفر را کشت.
پس از مرگ یزید، پسرش معاویه دوم به خلافت رسید، اما او از جنایات پدرش متنفر بود و پس از چهل روز استعفا داد. سپس مروان و عبدالملک به حکومت رسیدند.
امام سجاد و خلفای زمانش
امام سجاد (ع) در زمان پنج خلیفه اموی زندگی کرد:
۱. یزید بن معاویه
۲. معاویه بن یزید
۳. مروان بن حکم
۴. عبدالملک بن مروان
۵. ولید بن عبدالملک
امام (ع) در این دوران با سیاست خاصی به ترویج فرهنگ اهلبیت (ع) پرداخت و از حکومتها دوری میکرد. روزی عبدالملک در مکه به امام برخورد و از او پرسید: «چرا نزد ما نمیآیی؟ من پدرت را نکشتهام.» امام فرمود: «قاتل پدرم با کشتن او آخرتش را تباه کرد. اگر تو هم میخواهی مانند او باشی، مانعی ندارد.»
در دوران عبدالملک، پسرش هشام با تکبر رفتار میکرد. در یکی از حجها، هشام نتوانست به حجرالاسود برسد، اما وقتی امام سجاد (ع) آمد، مردم راه باز کردند. هشام pretended که امام را نمیشناسد، اما شاعر معروف، فرزدق، قصیدهای در مدح امام سرود و هشام را رسوا کرد.
شهادت امام سجاد (ع)
در پایان عمر شریف امام سجاد (ع)، ولید بن عبدالملک به او ستمهای بسیاری کرد و سرانجام به دستور او، امام (ع) مسموم و به شهادت رسید.














